تفسیر غزل شماره 5 حافظ

تفسیر غزل شماره 5 حافظ

1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

دِل می‌رود ز دستم صاحِب‌دِلان خُدا را

کِشتی‌شِکستگانیم ای بادِ شُرطِه بَرخیز

دَه‌روزه مِهرِ گردون اَفسانه است و اَفسون

دَر حَلقهٔ گُل‌ و مُل خوش خواند دوشْ بُلبل

آیینهٔ سِکَندر جامِ مِی است بِنگَر

ای صاحِب کِرامت، شُکرانهٔ سَلامت

آسایش ِدو گیتی تَفسیرِ این دو حرف است

در کویِ نیک‌نامی ما را گُذر نَدادند

بِنْتُ العِنَبِ که زاهِد اُم‌ُّالخَبائِثَش خواند

هنگامِ تَنگ‌دَستی، دَرْ عِیش کوش و مَستی

خوبان پارسی‌گو بَخشندگانِ عُمرند

حافظ به خود نَپوشید، این خِرقهٔ مِی‌ْآلود

دَردا که راز پنهان خواهد شُد آشکارا

باشد که باز بینیم دیدارِ آشنا را

نیکی به جای یاران فُرصت شمار یارا

هاتِ الصَّبُوحَ هُبّوا، یا اَیُّها الْسُّکارا

تا بَر تو عَرضه دارد اَحوالِ مُلکِ دارا

روزی تَفَقُّدی کُن، درویشِ بینوا را

با دوستان مُرُوّت با دشمنان مُدارا

گر تو نمی‌پسندی تَغییر کُن قَضا را

اَشهیٰ لَنا و اَحلیٰ مِن قُبلَةِ العَذارا

کاین کیمیایِ هستی، قارون کُنَد گِدا را

ساقی بِده بِشارت، پیرانِ پارسا را

ای شِیخِ پاک‌دامن، مَعذور دار ما را

1
دِل می‌رود ز دستم صاحِب‌دِلان خُدا را
دَردا که راز پنهان خواهد شُد آشکارا

2
کِشتی‌شِکستگانیم ای بادِ شُرطِه بَرخیز
باشد که باز بینیم دیدارِ آشنا را

3
دَه‌روزه مِهرِ گردون اَفسانه است و اَفسون
نیکی به جای یاران فُرصت شمار یارا

4
دَر حَلقهٔ گُل‌ و مُل خوش خواند دوشْ بُلبل
هاتِ الصَّبُوحَ هُبّوا، یا اَیُّها الْسُّکارا

5
آیینهٔ سِکَندر جامِ مِی است بِنگَر
تا بَر تو عَرضه دارد اَحوالِ مُلکِ دارا

6
ای صاحِب کِرامت، شُکرانهٔ سَلامت
روزی تَفَقُّدی کُن، درویشِ بینوا را

7
آسایش ِدو گیتی تَفسیرِ این دو حرف است
با دوستان مُرُوّت با دشمنان مُدارا

8
در کویِ نیک‌نامی ما را گُذر نَدادند
گر تو نمی‌پسندی تَغییر کُن قَضا را

9
بِنْتُ العِنَبِ که زاهِد اُم‌ُّالخَبائِثَش خواند
اَشهیٰ لَنا و اَحلیٰ مِن قُبلَةِ العَذارا

10
هنگامِ تَنگ‌دَستی، دَرْ عِیش کوش و مَستی
کاین کیمیایِ هستی، قارون کُنَد گِدا را

11
خوبان پارسی‌گو بَخشندگانِ عُمرند
ساقی بِده بِشارت، پیرانِ پارسا را

12
حافظ به خود نَپوشید، این خِرقهٔ مِی‌ْآلود
ای شِیخِ پاک‌دامن، مَعذور دار ما را

تفسیر کوتاه فال حافظ غزل شماره پنج

در ادامه تفسیر فال حافظ شما برای غزل شماره پنج سایت حافظ فال آمده است:

۱. راز دل آشکار خواهد شد: بیت اول نشان می‌دهد که دل شما از دست رفته و احساسات پنهانی‌تان به زودی آشکار خواهند شد. اگر درگیر عشقی مخفی هستید یا رازی در دل دارید، بدانید که دیر یا زود فاش خواهد شد.

۲. امید به دیدار دوباره: در بیت دوم، شاعر از امید برای دیدن یاری آشنا سخن می‌گوید. اگر از عزیزی دور افتاده‌اید، این فال می‌گوید که امید بازگشت و دیدار دوباره را از دست ندهید.

۳. زودگذر بودن دنیا: بیت سوم یادآوری می‌کند که عمر و روزگار بسیار کوتاه است و باید فرصت خوبی کردن و نیکی به دوستان را غنیمت شمرد.

۴. دعوت به شادی: بلبل در حلقه‌ی گل و شراب، به مستی و شادی دعوت می‌کند. این بیت نشانه‌ای از این است که به جای غم، زندگی را با نشاط و لذت بگذرانید.

۵. آینه‌ی حقیقت: بیت پنجم می‌گوید که جام شراب مانند آینه‌ی سکندر حقیقت را نشان می‌دهد. شاید نیاز باشد که به جای غرق شدن در نگرانی‌ها، نگاهی عمیق‌تر به حقایق زندگی بیندازید.

۶. کمک به نیازمندان: در بیت ششم، شاعر به افراد صاحب‌قدرت و توانگر توصیه می‌کند که گاهی هم به درویشان و نیازمندان کمک کنند. شاید لازم باشد که شما هم توجه بیشتری به اطرافیان و نیازمندان داشته باشید.

۷. رمز آسایش در زندگی: بیت هفتم توصیه می‌کند که با دوستان مهربان باشید و با دشمنان مدارا کنید. این بیت کلیدی برای آرامش در زندگی است.

۸. تسلیم سرنوشت نباشید: حافظ در این بیت می‌گوید که اگر دنیا مطابق میل شما نیست، خود را تغییر دهید و به دنبال سرنوشت بهتر باشید.

۹. حقیقت زندگی و لذت از آن: در بیت نهم، زاهدان انگور را مادر بدی‌ها می‌دانند، اما حافظ آن را شیرین‌تر از بوسه‌ی محبوب می‌داند. این بیت تأکیدی بر لذت بردن از زندگی است.

۱۰. قدرت لذت بردن در سختی‌ها: حافظ در این بیت توصیه می‌کند که حتی در زمان سختی و تنگ‌دستی، از زندگی لذت ببرید، زیرا این نگرش می‌تواند اوضاع را تغییر دهد.

۱۱. پارسی‌گویان بخشنده‌ی عمرند: حافظ از خوبان پارسی‌گو یاد می‌کند که عمر را به دیگران می‌بخشند. این بیت توصیه‌ای به دوستی و مهربانی است.

۱۲. پرهیز از قضاوت: در بیت آخر، شاعر می‌گوید که لباس آلوده به شراب نپوشیده، اما از شیخ پاکدامن می‌خواهد که او را قضاوت نکند. شاید این بیت به شما یادآوری کند که درباره‌ی دیگران زود قضاوت نکنید.


📌 نتیجه فال:
🔸 راز دل شما ممکن است فاش شود، پس با احتیاط عمل کنید.
🔸 اگر از عزیزی دور افتاده‌اید، امید بازگشت او را داشته باشید.
🔸 زندگی کوتاه است، نیکی کردن را فراموش نکنید.
🔸 در لحظات سختی، شادی و لذت را فراموش نکنید.
🔸 با دوستان مهربان باشید و با دشمنان مدارا کنید.
🔸 سرنوشت را خودتان تغییر دهید، تسلیم آن نشوید.
🔸 از قضاوت کردن دیگران بپرهیزید.

🎯 توصیه:
🔸 اگر در دلتان رازی دارید، آن را با احتیاط بازگو کنید.
🔸 امید خود را از دست ندهید، شرایط بهتر خواهد شد.
🔸 با دیدی مثبت به زندگی نگاه کنید و فرصت‌ها را غنیمت بشمارید.

شاهد فال حافظ: شاهد غزل در فال حافظ نقطه‌ی کلیدی تعبیر فال است

به ملازمانِ سلطان، که رساند این دعا را؟
که به شُکرِ پادشاهی، زِ نظر مَران گدا را

ز رقیبِ دیوسیرت، به خدای خود پناهم
مَگَر آن شهابِ ثاقب مددی دهد، خدا را!

مُژِه‌یِ سیاهت اَرْ کرد به خونِ ما اشارت
ز فریبِ او بیندیش و غلط مکن، نگارا

تفسیر شاهد فال:

این فال نشان می‌دهد که نیت شما با درخواست کمک، پناه بردن به قدرت بالاتر، و هشداری در برابر فریب و نیرنگ همراه است. شما در موقعیتی قرار دارید که نیاز به حمایت و توجه دارید و در عین حال باید مراقب فریب و خطاهای احتمالی باشید.

پیام شاهد فال:

  • درخواست توجه و حمایت: شما به دنبال یاری از فردی قدرتمند یا نیرویی بالاتر هستید که به شما توجه کند و از شما حمایت نماید.
  • پناه بردن به خدا از دشمنان: اگر با فردی حسود یا بدخواه روبرو هستید، به جای نگرانی، به ایمان و نیروی درونی خود تکیه کنید.
  • هشدار در برابر فریب: ممکن است فردی با ظاهری دل‌فریب اما نیت نادرست در اطراف شما باشد. هوشیار باشید و پیش از هر اقدامی خوب بیندیشید.

🔮 نتیجه شاهد فال: در مسیر نیت خود حمایت و یاری خواهید یافت، اما باید هوشیار باشید و از تصمیم‌های عجولانه بپرهیزید. با توکل بر خدا و تدبیر درست، می‌توانید از چالش‌های پیش رو عبور کنید.

نکات تفسیر غزل 5 حافظ

وزن غزل: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن
بحر غزل: مضارع مثمن اخرب
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: دیوان پرویز ناتل خانلری

تفسیر علامه طباطبایی

گویا خواجه را هجران به طول انجامیده در مقام گله گذاری از محبوب و تقاضای وصال وی بر آمده، می گوید:

دل می رود از دستم صاحبدان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

جلوه یار، دل و عالم خیالی ام را از من گرفت و راز درونی و پنهانم را که عشق به او بود آشکار ساخت و سپس محرومیت نصیبم گشت، ای صاحبدلان (خطاب به محبوب) برای رضای خدا، به من دلباخته ترحمی بنمایید که دلِ از دست رفته ام بازگردد (در واقع، با این بیان نه تنها مقام شدن فنا را که حالا بدست آورده، خواستار است، بلکه بقاء بعد از فناء را هم که با مقام شدن فنا بدست می آید تقاضا می کند) به گفته خواجه در جایی :

مرغ دلم طایری است، قدسی عرش آشیان
از قفس تن ملول، سیر شده از جهان
از در این خاکدان، چون بپرد مرغ ما
باز نشیمن کند، بر سر آن آشیان
(دیوان حافظ، چاپ قدسی، غزل ۴۸۲، ص ۳۵۰)

و در جایی دیگر:

بفِکن بر صف رندان، نظری بهتر از این
بر در میکده میکن، گذری بهتر از این
در حق من لبت آن لطف که می فرماید
گرچه خوب است، ولیکن قدری بهتر از این
(دیوان حافظ، چاپ قدسی، غزل ۴۸۵، ص ۳۵۱)

کلمه شرطه به گفته دکتر غنی «هندی ست و اصل کلمه سانسکریت است وباد شرطه یعنی باد موافق.» سعدی می گوید:
بخت لبند باید و پس کتف زورمند / بی شرطه خاک بر سر ملاح و بادبان
در ضبط بیت بعضی اشکال کرده اند که اگر کشتی شکسته است باد مساعد نمی تواند آن را به ساحل برساند و بدین جهت «کشتی نشستگانیم» را پذیرفته اند.گرچه بحث کهنه بی حاصلی است،چون اغلب به ذهن می آید، به اختصار آن را طرح می کنیم. نکته در کلمه شکستگی است؛شکستگی درجاتی دارد که از لحظه ای که شکاف در کشتی پدید آید تا وقتی که به کلی در هم شکسته شود آن را شکسته گویند.در درجات اولیه شکستگی است که باد مساعد می تواند کشتی را به ساحل برساند و اهل کشتی دست به دعا بر می دارند و آرزوی باد مساعد می کنند. به گمان ما مراد خواجه در بیت ، شکستگی در درجات اولیه است.از سوی دیگر«باشد که باز بینیم» که نمودار احساس خطر است با «کشتی نشستگانیم» که وضع عادی سفر را نشان می دهد متناسب نیست. سودی «کشتی نشستگانیم» را پذیرفته و چنین معنی کرده که کشتی در دریا متوقف گشته و حرکت نمی کند،پس کشتی نشسته را کشتی توقف کرده دانسته. ولی این طرز بیان مسلماً فارسی نیست،مگر اینکه بگوییم کشتی به گل نشسته است.
مصراع دوم این بیت با اندک تغییری تضمین مصراع دوم این بیت سعدی است:
یارب تو آشنا را مهلت ده و سلامت / چندان که باز بیند دیدار آشنا را
گرچه با توضیح مفهوم بادشرطه و ش-ا-هدی که از سعدی نقل کردیم معنی بیت روشن و تمام است،اما وجه دیگری هم می توان برای معنی در نظر گرفت و آن اینکه در بیت به قصه زیر اشاره باشد:
در بعضی از تفاسیر از جمله در قصص الانبیاﺀ وتفسیر سورآبادی برای اثبات هوش و فطانت سلیمان در تفسیر آیه فَفَهَّمناها سُلَیمانَ وَ کُلَّا اتَینا حُکماً… قصه ای نقل شده که خلاصه آن به روایت قصص الانبیاﺀ چنین است: روزی پیرزنی به خدمت داوود آمد و گفت یا رسول خدا انبان آردی بر سر داشتم باد آن را از سر من برد و برزمین انداخت. انبان سوراخ شد و باد تمامی آرد مرا برد. داد من از باد بستان.داوود گفت من بر باد حکم نتوانم کرد.انبانی آرد پیرزن را داد.سلیمان بر در خانه ایستاده بود،پیرزن را هنگام خروج دید و کیفیت حال پرسید.پیرزن حال بازگفت و وسلیمان او را گفت که حق تو بیشتراست.پیرزن نزد داوود بازگشت و داوود چیزی بر غرامت او افزود. همچنین تا پنج بار سلیمان پیرزن را بازگردانید و داوود چیزی بر آن افزود. پس داوود از پیرزن پرسید چه کسی تو را باز می گرداند؟ پیر زن گفت سلیمان. داوود سلیمان را طلب کرد و پرسید چرا این پیرزن را چندید بار فرستادی؟سلیمان گفت زیرا می دانستم که بر او ظلم شده است؛ دعا کن تا باد به مجلس شرع حاضر شود،از او تحقیق کن خواهی دانست که باد آرد او را به چه جهت برده وحق پیرزن بیشتر از اینهاست.داوود دعا کرد وسلیمان آمین گفت وباد به محضر داوود حاضر شد.داوود از باد پرسید چرا آرد این پیرزن را بردی؟باد گفت یا رسول الله من آنچه کردم به فرمان خدا کردم. بر دریا می گذشتم در یک کشتی سوراخی پدید آمده بود و جماعت اهل کشتی نزدیک غرق شدن بودند،نذر کردند اگر از دریا به سلامت بیرون رویم مالی صدقه دهیم.خدای متعال مرا فرمان داد تا آرد از سر پیرزن بگرفتم و به کشتی رسانیدم و منافذ کشتی با خمیر آن مسدود کردند ومسافران نجات یافتند.داوود نزد مردم کشتی کس فرستاد و آن صدقه بگرفتند وبه پیرزن داد…
اگر فرض کنیم که این قصه به گوش خواجه رسیده باشدبی شک در بیت مورد بحث اشاره ای به آن وجود دارد. خواجه از باد می خواهد که با آوردن آرد یا ماده دیگری که بتوان با آن منافذ کشتی شکسته را مسدود کرد سبب نجات جان مسافران گردد.

تفسیر علامه طباطبایی

کشتی نشستگانیم، ای باد شرطه! برخیز
باشد که باز بینیم، دیدار آشنا را

ای باد شرطه و نفحات جان بخش جانان! ما کشتی نشستگان عشق و محبت و مراقبه جمال دلدار را، تا رسیدن به ساحل دریای دیدارش یاری کنید که سخت محتاج وزشهای شما می باشیم.

و ممکن است بخواهد بگوید: پس از آنکه در ازل در خلقت تمثلی نوری به «وَأَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُم» (اعراف:۱۷۲) (و آنان را بر خودشان گواه گرفت: که آیا من پروردگار شما نیستم؟!) «بلی شهدنا» (اعراف:۱۷۲): (بله، گواهی می دهیم.) گفتیم دوست ما را بر کشتی مظهریت و بدن خاکی خلق نمود و محجوب از او گشتیم؛ لذا به نسیمهای موافق و نفحات قدسی حضرتش محتاجیم تا باز گفتار «اُلستُ» را با گوش دل

بشنویم و «بلی، شَهِدنا» گوییم؛ که: «إلهى أعزتْ بِالرُّجُوعِ إلى الآثار، فَارْجِعُنِي إِلَيْكَ بِكِسْوَةِ الأنوارِ وَهِدَايَة الْإِسْتِبْصارِ، حَتَّى ارْجِعْ إِلَيْكَ مِنْهَا كَما دَخَلْتُ إِلَيْكَ مِنْهَا، مَصُونَ السِّرِّ عَنِ النَّظَرِ إِلَيهَا وَمَرْفُوعَ الهِمَّةِ عَنِ الإِعْتِمَادِ عَلَیها» (اقبال الاعمال، ص ۳۴۹): (معبودا! خود امر نمودی که به آثار و مظاهرت بازگشت نمایم، پس مرا با پوشش انوار و هدایتی که تو را با دیده دل مشاهد کنم، به سوی خویش بازگردان، تا همان گونه که از طریق مظاهر به سویت آمدم از طریق آنها به پیشگاهت باز گردم، در حالی که باطنم از نظر {استقلالی} به آنها مصون و محفوظ مانده و همتم از اعتماد و تکیه و بستگی بر آنها برتر باشد.)

گردون: گردنده،کنایه از آسمان، دستگاه نیرومندی که زندگی آدمی را در اختیار دارد.
افسانه: داستان دروغ و ساختگی.
افسون: سحر و جادو که برای مدت محدودی اثر می گذارد،و در بیت به این معنی است که وقتی اثر آن زایل شود انسان به هوش می آید چنانکه گویی از خواب برخاسته.
می گوید اگر این چند روز مورد لطف روزگار واقع شدی نباید سبب غرورت گردد زیرا مهر روزگار مثل افسانه و افسون مبنای استواری ندارد؛ پس به هنگام موفقیت و کامگاری از کار خیر درباره دوستان غفلت مکن.

تفسیر علامه طباطبایی

ده روزه مهر گردون، افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران، فرصت شمار پارا

ای دوست! ایام گردون گذرا و چند روزی بیش نیست، تنها نیکی نیکوکاران بر جای می ماند؛ پس تو نیز دست از نیکی به عاشقانت بر مدار و آنان را با الطافت به مشاهده خود نایل گردان؛ که: «إلهي لا تعلق على موحديكَ أبواب رَحْمَتِكَ، وَلا تَحْجَبْ مشتاقيكَ عَنِ النَّظر إلى جمیل روايتك (بحار الانوار، ج ۱۲، ص ۱۴۴): (معبودا! درهای رحمتت را به روی اهل توحیدت مبند، و مشتاقان خود را از مشاهده دیدار نیکویت محجوب مگردان.) و به گفته خواجه در جایی:

سرِ سودایِ تو اندر سر ما می گردد
تو ببین در سر شوریده چه ها می گردد
دل حافظ، چو صبا بر سر کوی تو مقیم
دردمندی است، به امید دوا می گردد
(دیوان حافظ، چاپ قدسی، غزل ۲۸۱، ص ۲۲۱)

شب گذشته در مجلس گل و شراب، بلبل آواز خوشی خواند : می صبحگاهی به من بده و از خواب برخیزید – هشیارشوید – ای مستان
حلقه: مجلس؛ و «حلقه گل و مل» ، مجلس باده خواری که به گل آراسته شده باشد.
مُل: فارسی است به معنی شراب.
هات: به من بده.
صَبوح: آنچه در صبح خورند و نوشند و در اصزلاح می خواران می صبحگاهی است.
هُبُّوا: امر از فعل هَبَّ،یَهُبُّ و مصدر هُبوب، به معنی بیدار شدن از خواب و هشیارشدن.
سکارا (سکاری): جمع سَکران و سَکران یعنی مست.
می گوید شب گذشته در مجلس باده نوشان که به گل آراسته شده بود،بلبل به آواز خوش چنین خواند: باده صبوحی بده ، و ای مستان هشیار شوید.

تفسیر علامه طباطبایی

در حلقه گل و مل، خوش خواند دوش بلبل
هاتِ الصَّبُوحَ هُبُوا يا أَيُّهَا السُكارى
(ای ساقی شراب با مدادی را بیاور و ای مستان بیدار شوید.)

بلبل، در زمان رسیدن به گل و نوشیدن شراب دیدار آن (با زبان بی زبانی)، با مستان آشامنده شراب شبانه و دیدار محبوب که در صبحگاهان به خماری مبتلا شده بودند، سخنی داشت که شراب صبح هنگام را به پیش کشید و از آن برای رفع خماری خود استفاده نمایید.

خواجه با بیان فوق می خواهد بگوید: محبوبا! شبانگاه، به تجلیات خود مستمان نمودی و سحرگاهان به خماری مبتلا گشتیم. پیمانه ای دیگر از آن به ما عنایت فرما تا از خماری و ملالت آن محرومیت رهایی یابیم. به گفته خواجه در جایی:

صبح است ساقیا! قدحی پر شراب کن
دَورِ فلک درنگ ندارد، شتاب کن
ز آن پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب کن
ایام گل، چو عمر، به رفتن شتاب کرد
ساقی! به دور باده گلگون شتاب کن
(دیوان حافظ، چاپ قدسی، غزل ۴۷۷، ص ۳۴۷)

11- آیینه اسکندر همان جام شراب است،در آن جام نگاه کن؛تا احوال ملک دارا را بر تو عیان کند.
آیینه اسکندر: آیینه ای بود که بر سر مناره ای در شهر اسکندریه نصب کرده بودند تا کشتی های دشمن را از فاصله دور در آن ببینند و بنابراین خاصیت دوربینی از آن مراد است.
نظامی درباره ایجاد آیینه اسکندر در خردنامه آورده است:
که چون نامه حکم اسکندر
مسجل شد از وحی پیغمبری
ز مقدونیه روی در راه کرد
به اسکندریه گذرگاه کر
سریر جهانداری آنجا نهاد
بر او روزکی چند بنشست شاد
به آیین کیخسرو تخت گیر
که برد از جهان تخت خود بر سریر
بفرمود میلی بر افروختن
برو روشن آیینه ای ساختن
که از روی دریا به یک ماهه راه
نشان باز داد از سپید و سیاه
بدان تا بود دیدگاه گاه تخت
برو دیدبانان بیدار بخت
چو ز آیینه بینند پوشیده راز
بدارنده تخت گویند باز
اگر دشمنی ترکتازی کند
رقیب حرم چاره سازی کند
جام می در بیت معادل جام جم است و جای آن آمده؛ زیرا از جام جم هم معمولاً همین جام می مراد است،که هر دو به جمشید منتسب اند و بعضی هر دو را یکی می دانند و جام جم،جام غیب نمای جمشید است که به مناسبت غیب نمایی و دوربینی با آیینه اسکندر مقایسه شده است.به نوشته دکتر مرتضوی «… وظیفه دوربینی و جهان بینی ودور نمایی برای «آیینه اسکندر» مستفاداست یعنی همان مفهوم و وظیفه ای که با شدت و صراحت بیشتری درباره«جام جم» دیدیم،وهمین اشتراک وظیفه یعنی «دورنمایی و جهان نمایی» موجب اختلاط استعمال این دو اصطلاح شده است ودر ادب فارسی «آیینه اسکندر» در مفهوم «جام جم» به کار رفته.»
دارا: آخرین پادشاه هخامنشی که مغلوب اسکندر شد. و مقصود از «احوال ملک دارا» عبرت گرفتن از شکست بزرگ دارا از اسکندر است.
پس خلاصه معنی اینکه: آنچه دل ادمی را مثل آیینه اسکندر روشن و دوربین می سازد جام می است؛در ان جام نگاه کن تا حوادث تاریخ را بر تو روشن سازد.

ای بزرگوار و بخشنده به شکر اینکه در حال سلامت هستی؛روزی از درویش بی برگ و نوا احوالی بپرس.
کَرامت: در لغت به معنی جوانمردی و بخشندگی است و در اصطلاح عرفا به معنی اظهار کارهای خارق العاده، و اینجا ، به قرینه درویش بی نوا، همان کرامت مادی منظور است؛ و صاحب کرامت یعنی بخشنده و جوانمرد.
تفقد: دلجویی و احوالپرسی.
می گوید ای بزرگوار و بخشنده،به شکر اینکه وجودت از نعمت سلامت برخوردار است روزی از درویش بی برگ و نوا حالی بپرس و دلجویی کن – از درویش بی چیز دستگیری کن.

تفسیر علامه طباطبایی:

ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را

ای محبوبی که صاحب کرامت و بخشش میباشی و عوارض بشری از مرض و فقر و ناملایمات و غیره در تو راه ندارد! به شکرانه این منزلت، روزی باز پرسشی از فقیران درگاهت بنما و دستگیریشان بفرما و از رنج فراق آزادشان کن تا با مشاهده جمالت تمام ناهمواریهای عالم طبیعت به کامشان شیرین آید و با دیدنت آرامش در آنها حکم فرما گردد؛ که . «{إلهي!} ماذا وَجَدْ مَنْ فَقَدَكَ؟ وَمَا الَّذي فَقَدْ مَنْ وَجَدَک»(اقبال الاعمال، ص ۳۴۹). بارالها! کسی که تو را از دست داد چه چیزی یافت؟! و آن که تو را یافت، چه چیزی را ازدست داد؟! و به گفته خواجه در جایی:

به عنایت نظری کن، که من دلشده را
نرود بی مدد لطف تو، کاری از پیش
پرسش حال دل سوخته کن، بهر خدا
نیست از شاه عجب، گر بنوازد درویش
(
دیوان حافظ، چاپ قدسی غزل ۳۳۴، ص ۲۵۵)

آسودگی در این جهان و جهان آخرت توضیح و درک معنی این دو سخن است:
رعایت مروت و انصاف در معاشرت با دوستان و رفق و مدارا با دشمنان.
تفسیر: شرح دادن،بیان و تشریح معنی و لفظ آیات قرآن.
مروَت: مردی، مردانگی.
مدارا: نرمی، ملطافت،مهربانی.
یعنی به حقوق دوستان تجاوز مکن و در برخورد با آنها انصاف و عدالت را رعایت کن؛با دشمنان نرمش و مدارا داشته باش تا از بروزحوادث فی مابین پیشگیری کنی.

تفسیر علامه طباطبایی:

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا

آنچنان که آسایش دو سرا برای بندگان در مروّت داشتن با دوستان و مدارا نمودن با دشمنان است، مولای ما! تو نیز با بندگان عاشقت این چنین باش و آنان را اگرچه خطا کارند از نظر خاصت دور مدار، کنایه از اینکه: از هجرشان خلاصی بخش و به دیدارشان مفتخر ساز، در جایی می گوید:

شکسته وار، به درگاهت آمدم که طبیب
به مومیایی لطف توام نشانی داد
تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش
که دست دادش یاری ناتوانی داد
خزينه دل حافظ ز گوهر اسرار
به يُمن عشق تو سرمایۀ جهانی داد
( دیوان حافظ چاپ قدسی، غزل ۱۴۱، ص ۱۲۹)

در سرنوشت ما مقرر نبود که از کوچه نیکنامی گذر کنیم – با مردمان خوش نام معاشر و به نیکنامی مشهورباشیم – اگر تو چنین سرنوشتی را نمی پسندی مشیت الهی را تغییر بده – که تعلیق بر محال کرده است.
تغییر کردن: دیگر شدن،دگر گشتن،تغییر دادن. چنانکه در این بیت صایب:
آن شکار لاغرم کز نا توانی خون من / رنگ آب تیغ را تغییر نتوانست کرد
قضا: قضاوت،حکم کلی الهی،مشیت باری تعالی.

شراب تلخ گونه ای که صوفی آن را سرچشمه اعمال ناروا خواند؛برای ما لذیذتر و شیرین تر از بوسه دوشیزگان است.
اُمَ الخبائث: مادر پلیدی ها،زاینده خبث ها.
اَشهَی: از فعل شَها،یَشهُو و مصدر شهوۀ وشَهوَۀ به معنی لذت و رغبت شدید است.
اَحلَی: از فعل حَلا،یَحلوُ، و مصدر حَلاوَۀ و حَلاوَۀ به معنی شیرینی است.
قُبله: بوسه.
عَذَارا: جمع عَذراﺀ و عذراﺀ یعنی دوشیزه.
حاصل معنی اینکه شراب تلخ گونه ای که صوفی آن را مادر پلیدی ها نامید برای ما از بوسه دوشیزگان شیرین تر است.
***ضبط ما مطابق ضبط قزوینی صورت گرفته که در دو مورد با متن خانلری اختلاف دارد:
یکی «تلخ وش» به جای «بنت العنب» و دیگری «صوفی» به جای «زاهد» که هر دو مورد را،چون در روشن شدن حواشی معنی موثرند،طرح می کنیم:
دکتر خانلری در رجحان بنت العنب بر تلخ وش نوشته است: « بنت العنب گذشته از تناسب با ام الخبائث در شعر فارسی سابقه دارد از آن جمله در این بیت خاقانی:
مرا سجده گه بیت بنت العنب / که از بیت ام القرا می گریزم.»
توجه پژوهشگر ارجمند به تناسب میان بنت و اُم در «بنت العنب» و «ام الخبائث» که ظاهراً دلیل رجحان این وجه است، انگشت نهادن بر صنعت محبوب شاعر یعنی برجسته نمودن معنی از طریق مقابل قرار دادن مفاهیم متضاد است و حکایت از کمال دقت در نظر دارد،ولی همین شگرد هنری شاعر را می توان میان تلخ وشی و احلی در مصراع دوم یافت، که تصور می کنم از جهت ظرافت کار، دست کمی از آن دیگری نداشته باشد و در حساب این امتیاز برابر باشند.
اما در بنت العنب اشکالی هست که در تلخ وش نیست و آن مقابل قرارگرفتن با قبله العذارا در مصراع دوم است. آیا می توان گفت که دختر انگور از بوسه دختران شیرین تر است؟ و در همان یادداشت بعد از توجیه و تٲیید بنت العنب در رد تلخ وش نوشته اند:«ترکیب تلخ وش هم غریب است،زیرا که پسوند«وش» برای همانندی دیدنیهاست نه چشیدنیها…» به فرض که نظر دانشمند زبان شناس را بی چون و چرا بپذیریم و «وش» را پسوند دیدنیها بدانیم نه چشیدنیها، که در این هم جای حرف است ، گوییم لفظی که در این ترکیب از مرز معنای خود تجاوز کرده پسوند «وش» نیست بلکه صفت تلخ است که چشیدنی است و معنای دیدنی افاده کرده و در این معنی با «وش» ترکیب شده است،وچه بسیار چشیدنیهای دیگر هم شاید به مناسبت حالت انعکاسی که در چهره ایجاد می کنند، معنای دیدنی می گیرند. در این بیت سعدی ترش و شیرین هر دو معنای دیدنی دارند:
لعبت شیرین اگر ترش ننشیند / مدعیانش طمع برند به حلوا
یا در خود حافظ: «خال شیرین که بر آن عارض گندمگون است».
تصور می کنم بر این قیاس بتوان ترکیب«تلخ وش» را هم پذیرفت. اینکه این ترکیب پیش از حافظ از جانب استادان سخن به کار رفته یا نه بر بنده معلوم نیست ولی در اینکه حافظ ترکیبات و تعابیر بسیاری به ذوق و سلیقه خود ساخته که موردپسند استادان بعدی قرار گرفته ودرادب والای فارسی وارد شده تردید نیست. چنانکه همین ترکیب «تلخ وش» که احتمالاً ساخته خود اوست،در این بیت ملک الشعراﺀ بهار آمده است:
سوی دگر ندیم سبکروح تلخ وش / بیگانه با مدِلَس و با اهل ذوق،خویش
بنابراین مقدمات «تلخ وش» ترکیب نادرستی نیست.
و در مورد اختلاف ضبط میان «صوفی ام الخبائثش خواند» یا « زاهد» ، باید به سابقه اصطلاح ام الخبائث توجه کرد. ام الخبائث کنایه از می و باده است و مٲخوذ از حدیث نبوی«الخمرام الخبائث فمن شربها لم تقبل صلاته اربعین یوماً». این ترکیب احتمالاً نخستین بار در داستان شیخ صنعان از منطق الطیر عطار به کار رفته است. آنجا که «شیخ فرمانبرداری کرد و گفت هر چه فرمایی به جان فرمان کنم.دختر ترسا گفت برای لایق عشق من شدن باید چهار کار بکنی: پیش بت سجده کنی،قرآن بسوزی،خمر بنوشی و دیده از ایمان بدوزی. شیخ خمر نوشیدن را سهل گرفت و از سه کار دیگر باز زد» و سرانجام داستان اینکه «شیخ صنعان که مست وبیهوش بود و جز وصال دوست اندیشه ای نداشت به بت پرستی تن در داد و مصحف بسوخت و زنار بر میان بست و ترسا شد.چنین است که عطار می را ام الخبائث خوانده، می گوید:
بس کسا کز خمر ترک دین کند / بی شکی ام الخبائث این کند
از کجا معلوم است که منظور حافظ از صوفی که می را ام الخبائث خوانده همین شیخ عطار نبوده است؟ مگر شیخ عطار متصوف و صوفی نیست و به صراحت می را ام الخبائث نخوانده است؟»
نظر استاد مرتضوی از دقت کامل برخوردار است و گمان نگارنده همین است که حافظ در این بیت به ام الخبائث عطار را صوفی خطاب کرده است.و حقا اسناد صفت صوفی به عطار مناسبتر است تا اسناد صفت زاهد به او. و چنین است که به جرٲت می توان گفت «صوفی ام الخبائثش خواند» بر «زاهد ام الخبائثش خواند» رجحان دارد.
احتمالاً ایرج میرزا هم در سرودن قطعه
ابلیس شبی رفت به بالین جوانی / آراسته با شکل مهیبی سرو بر را
از همین نکته در داستان شیخ صنعان الهام پذیرفته است.

هنگام فقر و تنگدستی در لذت جویی و بی خبری بکوش؛زیرا این اکسیر حیات، گدای محتاج را به ثروت قارون می رساند.
قارون پسرخاله موسی است و در ادب به مثتبه سمبل ثروت و توانگری از او یاد می شود.در آیه های ۷۶ و ۷۸ از سوره قصص (۲۸) به او و گنجایش هایش اشاره شده است:
«ِانَّ قاروُنَ کانَ مِن قَومِ مُوسی فَبَغی عَلَیهِم وَ اتَیناهُ مِنَ الکُنُوزِ… قالَ اِنَّما اوُتیتُهُ عَلی عِلمٍ عِندی…» (همانا قارون یکی از ثروتمندان قوم موسی بود که بر انها طریق ظلم و طغیان پیش گرفت و ما آنقدر گنج و مال به او دادیم…. قارون گفت من این مال و ثروت فراوان را به علم و تدبیر خود به دست آوردم… )
ظاهراً میان کیمیا و قارون در بیت مناسبت خاصی مورد نظرشاعر است. چنانکه در تفسیرالکشاف آمده موسی خود علم کیمیا می دانسته وآن را به خواهر خود یاد داده و خواهرش این علم را به قارون آموخته. در بعضی تفاسیر آمده که قارون ثروت خود را از طریق کیمیاگری به دست آورده است.پس نفس حیات و هستی اصل و اکسیر گرانبهایی بوده که قارون ثروت خود را به وسیله آن به دست آورده است.
حاصل معنی اینکه به جای اینکه هنگام فقر و بی چیزی افسره و غمگین باشی وقت خود را خوش کن زیرا نفس وجود خود اکسیر گرانبهایی است که می تواند تو را به ثروت قارون برساند- چنانکه قارون را رساند.
کوتاه سخن اینکه،کیمیای اصلی،حیات است که ثروت و نیکبختی به وسیله آن به دست می آید.

ترکان فارسی زبان عمر و زندگی می بخشند؛ساقی این خبر خوش را به پیران پارسا برسان.
ترک: ترک زبان و مجازاً خوبرو.
پارسا : پرهیزگار،متقی،زاهد، دیندار،عارف، دانشمند.
می گوید ساقی به زاهدان پیر مژده بده که مصاحبت خوبرویان ترک زبان که به فارسی سخن می گویند،چنان شیرین است که، عمر آنها را دراز خواهد کرد.واینکه ساقی را برای رسانیدن این خبرخوش مخاطب ساخته بدین منظور است که به پیران بگوید اگر شراب من سلامت شما را تهدید می کند نگران مباشید،مصاحبت دلبران ترک فارسی گو عمرتان را دراز می سازد،از این هم پیرتر خواهید شد.

حافظ به اختیار خود این خرقه شراب آلود را بر تن نکرد؛ای شیخ پاکدامن عذر ما بپذیر.
مقصود اینکه اگر خرقه زهد حافظ به گناه باده خواری آلوده شده به اراده خودش نبوده است،بلکه تمایلات فطرت که از اختیارش خارج بوده،او را به این کار واداشته.پس ای شیخ پاکدامن عذر او بپذیر و سرزنشش مکن.

غزل شماره ۴ حافظ :
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را

غزل شماره ۶ حافظ :
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را

اشتراک در فیس‌بوک
اشتراک در توییتر
اشتراک در پینترست
اشتراک در واتساپ
نوشته های مرتبط
دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد. فیلد های ضروری مشخص شده اند *

ارسال نظر