مثنوی اول حافظ شیرازی : الا ای آهوی وحشی کجایی

مثنوی الا ای آهوی وحشی حاقظ

1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

الا ای آهوی وحشی کجایی

دو تنها و دو سرگردان دو بی‌کس

بیا تا حال یکدیگر بدانیم

که می‌بینم که این دشت مشوش

که خواهد شد بگویید ای حبیان

مگر خضر مبارک پی درآید

مگر وقت وفا پروردن آمد

چنینم هست یاد از پیر دانا

که روزی رهروی در سرزمینی

که ای سالک چه در انبانه داری

جوابش داد گفتا دام دارم

بگفتا چون به دست آری نشانش

چو آن سرو سهی شد کاروانی

برفت و طبع خوش باشم حزین کرد

مده جام می و پای گل از دست

نیاز من چه وزن آرد بدین ساز

لب سر چشمه‌ای و طرف جویی

به یاد رفتگان و دوستداران

چنان بی‌رحم زد زخم جدایی

چو نالان آمدت آب روان پیش

نکرد آن همدم دیرین مدارا

مگر خضر مبارک‌پی تواند

تو گوهر بین و از خر مهره بگذر

چو من ماهی کلک آرم به تحریر

رفیقان قدر یکدیگر بدانید

مقالات نصیحت گو همین است

روان را با خرد درهم سرشتم

فرح‌بخشی در این ترکیب پیداست

بیا وز نکهت این طیب امید

که این نافه ز چین جیب حور است

مرا با توست بسیار آشنایی

دو دامت در کمین از پیش و از پس

مراد هم بجوییم ار توانیم

چراگاهی ندارد ایمن و خوش

رفیق بیکسان یار غریبان

ز یمن همتش این ره سرآید

که فالم لا تذرنی فرداً آمد

فراموشم نشد، هرگز همانا

به لطفش گفت رندی ره‌نشینی

بیا دامی بنه گر دانه داری

ولی سیمرغ می‌باید شکارم

که از ما بی‌نشان است آشیانش

ز تاک سرو می‌کن دیده‌بانی

برادر با برادر کی چنین کرد

ولی غافل مباش از دهر بدمست

که خورشید غنی شد کیسه‌پرداز

نم اشکی و با خود گفت و گویی

موافق گشته با ابر بهاران

که گویی خود نبودست آشنایی

مدد بخشش از آب دیدهٔ خویش

مسلمانان مسلمانان خدا را

که این تنها بدان تنها رساند

ز طرزی کـ‌آن نگردد شهره بگذر

تو از نون‌والقلم می‌پرس تفسیر

چو معلوم است شرح از بر بخوانید

که حکم انداز هجران در کمین است

وزو تخمی که حاصل گشت کشتم

که مغز شعر نغز و جان اجزاست

مشام جان معطر ساز جاوید

نه زان آهو که از مردم نفور است

1
الا ای آهوی وحشی کجایی
مرا با توست بسیار آشنایی

2
دو تنها و دو سرگردان دو بی‌کس
دو دامت در کمین از پیش و از پس

3
بیا تا حال یکدیگر بدانیم
مراد هم بجوییم ار توانیم

4
که می‌بینم که این دشت مشوش
چراگاهی ندارد ایمن و خوش

5
که خواهد شد بگویید ای حبیان
رفیق بیکسان یار غریبان

6
مگر خضر مبارک پی درآید
ز یمن همتش این ره سرآید

7
مگر وقت وفا پروردن آمد
که فالم لا تذرنی فرداً آمد

8
چنینم هست یاد از پیر دانا
فراموشم نشد، هرگز همانا

9
که روزی رهروی در سرزمینی
به لطفش گفت رندی ره‌نشینی

10
که ای سالک چه در انبانه داری
بیا دامی بنه گر دانه داری

11
جوابش داد گفتا دام دارم
ولی سیمرغ می‌باید شکارم

12
بگفتا چون به دست آری نشانش
که از ما بی‌نشان است آشیانش

13
چو آن سرو سهی شد کاروانی
ز تاک سرو می‌کن دیده‌بانی

14
برفت و طبع خوش باشم حزین کرد
برادر با برادر کی چنین کرد

15
مده جام می و پای گل از دست
ولی غافل مباش از دهر بدمست

16
نیاز من چه وزن آرد بدین ساز
که خورشید غنی شد کیسه‌پرداز

17
لب سر چشمه‌ای و طرف جویی
نم اشکی و با خود گفت و گویی

18
به یاد رفتگان و دوستداران
موافق گشته با ابر بهاران

19
چنان بی‌رحم زد زخم جدایی
که گویی خود نبودست آشنایی

20
چو نالان آمدت آب روان پیش
مدد بخشش از آب دیدهٔ خویش

21
نکرد آن همدم دیرین مدارا
مسلمانان مسلمانان خدا را

22
مگر خضر مبارک‌پی تواند
که این تنها بدان تنها رساند

23
تو گوهر بین و از خر مهره بگذر
ز طرزی کـ‌آن نگردد شهره بگذر

24
چو من ماهی کلک آرم به تحریر
تو از نون‌والقلم می‌پرس تفسیر

25
رفیقان قدر یکدیگر بدانید
چو معلوم است شرح از بر بخوانید

26
مقالات نصیحت گو همین است
که حکم انداز هجران در کمین است

27
روان را با خرد درهم سرشتم
وزو تخمی که حاصل گشت کشتم

28
فرح‌بخشی در این ترکیب پیداست
که مغز شعر نغز و جان اجزاست

29
بیا وز نکهت این طیب امید
مشام جان معطر ساز جاوید

30
که این نافه ز چین جیب حور است
نه زان آهو که از مردم نفور است

نکات مثنوی 1 حافظ

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن
بحر: هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه:دیوان پرویز ناتل خانلری

اشتراک در فیس‌بوک
اشتراک در توییتر
اشتراک در پینترست
اشتراک در واتساپ
نوشته های مرتبط
دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد. فیلد های ضروری مشخص شده اند *

ارسال نظر