مثنوی سوم حافظ شیرازی : چرا با بخت خود چندین ستیزم

مثنوی چرا با بخت خویش در ستزیم حافظ

1

2

3

4

5

6

7

8

چرا با بخت خود چندین ستیزم

مرا بگذشت آب فرقت از سر

هم اکنون راه شهر دوست گیرم

غریبانی که حالم را ببینند

غریبان را غریبان یاد دارند

خدایا چارۀ بیچارگانی

چنان کز شب براری روز روشن

زهجرانت بسی دارم شکایت

که من از طالع خود می‌گریزم

بدین حالم مدارا نیست در خور

شهیدم گر به راه دوست میرم

زمانی بر سرم آرام گیرند

که ایشان یکدگر را یادگارند

مرا و جز مرا چاره تو دانی

ازین انده برآور شادی من

نمی گنجد در اینجا این حکایت

1
چرا با بخت خود چندین ستیزم
که من از طالع خود می‌گریزم

2
مرا بگذشت آب فرقت از سر
بدین حالم مدارا نیست در خور

3
هم اکنون راه شهر دوست گیرم
شهیدم گر به راه دوست میرم

4
غریبانی که حالم را ببینند
زمانی بر سرم آرام گیرند

5
غریبان را غریبان یاد دارند
که ایشان یکدگر را یادگارند

6
خدایا چارۀ بیچارگانی
مرا و جز مرا چاره تو دانی

7
چنان کز شب براری روز روشن
ازین انده برآور شادی من

8
زهجرانت بسی دارم شکایت
نمی گنجد در اینجا این حکایت

نکات مثنوی 3 حافظ

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن 
بحر: هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه:دیوان پرویز ناتل خانلری

اشتراک در فیس‌بوک
اشتراک در توییتر
اشتراک در پینترست
اشتراک در واتساپ
نوشته های مرتبط
دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد. فیلد های ضروری مشخص شده اند *

ارسال نظر