1
2
3
4
5
6
7
اَلَا یَا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأساً وَ ناوِلْها
بهبوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید
بهمِی سجاده رنگین کن گَرت پیرِ مُغان گوید
مرا در منزلِ جانان چه امنِ عیش چون هر دَم
شَبِ تاریک و بیمِ مُوج و گِردابی چُنین هائِل
همه کارم ز خودکامی به بَدنامی کشید، آری
حُضوری گَر هَمی خواهی اَزُو غایِب مَشو، حافِظ
کِه عِشقْ آسان نُمود اَوَّل، وَلَی اُفتاد مُشکِلها
ز تاب زُلف مُشکینش چه خون افتاد در دلها
که سالِک بیخبر نَبوَد ز راهورسمِ منزلها
جَرَس فریاد میدارد که بَربندید مَحمِلها
کجا دانند حالِ ما سبکبارانِ ساحلها
نهان کِی ماند آن رازی کز آن سازند محفلها
مَتٰی ما تَلْقَ مَنْ تَهْویٰ دَعِ الدُّنْیا و اَهْمِلْها
1
اَلَا یَا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأساً وَ ناوِلْها
کِه عِشقْ آسان نُمود اَوَّل، وَلَی اُفتاد مُشکِلها
2
بهبوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب زُلف مُشکینش چه خون افتاد در دلها
3
بهمِی سجاده رنگین کن گَرت پیرِ مُغان گوید
که سالِک بیخبر نَبوَد ز راهورسمِ منزلها
4
مرا در منزلِ جانان چه امنِ عیش چون هر دَم
جَرَس فریاد میدارد که بَربندید مَحمِلها
5
شَبِ تاریک و بیمِ مُوج و گِردابی چُنین هائِل
کجا دانند حالِ ما سبکبارانِ ساحلها
6
همه کارم ز خودکامی به بَدنامی کشید، آری
نهان کِی ماند آن رازی کز آن سازند محفلها
7
حُضوری گَر هَمی خواهی اَزُو غایِب مَشو، حافِظ
مَتٰی ما تَلْقَ مَنْ تَهْویٰ دَعِ الدُّنْیا و اَهْمِلْها
۱. شروع عشق و چالشهای بعدی: در بیت اول، شاعر به لحظههای آغازین عشق اشاره دارد که ابتدا آسان به نظر میرسد، اما به تدریج مشکلات و پیچیدگیهایی را به همراه دارد. این نشانهای از تجربهی شماست که ممکن است ابتدا مسائل به راحتی پیش بروند، اما در ادامه چالشهایی در انتظار شما باشد.
۲. تأثیر زلف معشوق و غم عشق: بیت دوم بیانگر تأثیر بسیار زیاد یک نگاه یا حرکت از سوی معشوق است که دلها را به درد میآورد. اگر اخیراً درگیر احساسات یا رابطهای بودهاید، این بیت میتواند به نشانگر تاثیرات عاطفی عمیقی باشد که این رابطه بر شما گذاشته است.
۳. راه هدایت و تجربههای زندگی: در بیت سوم، شاعر به لزوم استفاده از راهنماییهای پیران و حکمتهای آنها اشاره میکند. اگر در مسیری هستید که نیاز به هدایت و مشورت دارید، این بیت به شما یادآوری میکند که به بزرگان و تجربهها توجه کنید تا از مشکلات بزرگتر در آینده جلوگیری کنید.
۴. امنیت و خطر در عشق: بیت چهارم به ترس و اضطراب در مواجهه با عشق و موقعیتهای احساسی اشاره دارد. اگر در حال حاضر در موقعیتی پیچیده و بیثبات هستید، این فال به شما توصیه میکند که احتیاط کنید و برای هر مرحله از زندگی خود آماده باشید.
۵. خطرات و سختیهای مسیر: بیت پنجم اشاره به مشکلات و موانعی دارد که ممکن است شما را در مسیر زندگی یا روابط خود احاطه کرده باشند. این بیت به یادآوری میآید که همیشه مسیر شما بدون خطر نیست و شما باید با احتیاط و آگاهی به جلو حرکت کنید.
۶. پیامدهای خودکامگی و پشیمانی: بیت ششم به پشیمانی و عواقب خودرأیی اشاره دارد. اگر تصمیماتی را گرفتهاید که اکنون از آنها پشیمان هستید، این بیت به شما هشدار میدهد که از اشتباهات گذشته عبرت بگیرید و به دنبال اصلاح مسیر خود باشید.
۷. حضور و غیاب در عشق و زندگی: در بیت هفتم، حافظ به حضور یا غیاب در روابط و زندگی اشاره میکند. این بیت به شما توصیه میکند که در کنار کسانی باشید که برای شما اهمیت دارند و از دنیای فانی و مشکلات آن فاصله بگیرید.
📌 نتیجه فال:
🔸 شما در حال تجربهی پیچیدگیهای عاطفی و مسیری چالشبرانگیز هستید که ممکن است با موانع و مشکلات روبهرو شوید.
🔸 از بزرگان و تجارب گذشته استفاده کنید تا از اشتباهات جلوگیری نمایید.
🔸 در مسیر زندگی ممکن است نیاز به احتیاط و تدبیر بیشتری داشته باشید، زیرا هیچگاه مسیر کاملاً صاف و بیخطر نیست.
🔸 اگر در گذشته تصمیماتی خودسرانه یا پرخطر گرفتهاید، باید اکنون از آنها درس بگیرید و در آینده با دقت بیشتری عمل کنید.
🎯 توصیه:
به دنبال راهنمایی و حمایت از اطرافیان باشید و از تجربیات پیشین خود استفاده کنید. در مواجهه با مشکلات و سختیها، احتیاط کنید و برای هر تصمیمی که میگیرید، پیامدهای آن را در نظر بگیرید.
شاهد فال حافظ: شاهد غزل در فال حافظ نقطهی کلیدی تعبیر فال است
صلاحِ کار کجا و منِ خراب کجا؟
ببین تفاوتِ ره کز کجاست تا به کجا
چه نسبت است بهرندی صلاح و تقوی را؟
سماعِ وَعظ کجا، نَغمهٔ رَباب کجا؟
دلم ز صُومعه بِگرفت و خِرقِهٔ سالوس
کجاست دیرِ مُغان و شرابِ ناب کجا؟
این فال نشان میدهد که در نیت شما نوعی تضاد و دوگانگی میان صلاح و رندی، تقوا و عشق، زهد و لذت وجود دارد. شما در جستجوی حقیقت و اصالت هستید و از ریاکاری و دورویی خسته شدهاید. این مسیر نیازمند تصمیمگیری آگاهانه و انتخاب میان مسیرهای مختلف زندگی است.
پیام شاهد فال:
- تفاوت میان راهها: شما در دو راهی میان عقل و دل، تقوا و رندی قرار دارید. باید ببینید که کدام مسیر برای شما مناسبتر است.
- زهد در برابر رندی: این فال نشان میدهد که باید در انتخابهای خود میان زهد و آزادگی تعادل برقرار کنید و از افراط و تفریط بپرهیزید.
- جستجوی حقیقت: اگر از شرایط کنونی ناراضی هستید، شاید زمان آن رسیده باشد که مسیر خود را تغییر دهید و به دنبال حقیقتی که به آن ایمان دارید بروید.
نتیجه شاهد فال: موفقیت در نیت شما امکانپذیر است، اما باید مسیر خود را با دقت انتخاب کنید و از دورویی و تردید دوری نمایید تا به هدف حقیقی خود برسید.
نکات تفسیر غزل 1 حافظ
وزن غزل: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
بحر غزل: هَزَج مثمّن سالم
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: دیوان پرویز ناتل خانلری
مقدمه
اینطور به نظر می رسد که رندی حافظ اینجا بیه اوج شکوفایی می رسد. غزل هفت بیتی است که در آن شاهد هستیم در هر بیت، لسانالغیب 7 شهر عرفان عطار را به نمایش می گذارد.
هفتوادی عرفان عطار عبارت است از:
1- طلب 2- عشق 3- معرفت 4- استغنا 5- توحید 6- حیرت 7- فقر و فنا
1. اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها | که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
الا: بدان و آگاه باش، هان!
ساقی: در معنای لغوی سقّا، کسی که آب می آشاماند، معنای اصلی کسی است که به ما آب میدهد، اما بهمرورزمان ساقی را کسی مینامیدند که شراب میآورد و امروزه همچنان از این کلمه استفاده میکنیم. ما در اصطلاح، پیر کامل و مرشد مکمل را گویند.
در اصطلاح عرفاً به معنای معشوق ازلی است و نماد خداوند است که از شراب عشق و محبت خود عاشقان را سیراب میکند.
اَدِر: ادر از تکرر آمده و مدیریت جام شراب را به دستگرفتن یا شراب را در جمع بگردان، بگردان
کأس: کاسه، قدح، پیالهای که از شراب پُر باشد.
کأسا: به معنای جام شراب است.
ناوِلها: بیاشامان، همچنین به معنای رساندن جام شراب به ما است.
که: حرف ربط تعلیل که در مصراع اول علّت را بیان میکند
عشق: محبّت بسیار و در اصطلاح عرفان همه کمالات را گویند که در یک ذات باشد.
نمود: به نظر آمد.
معنی لغوی بیت:
به ساقی میگوید که جام شراب را بیاور و مدیریتش کن و در نهایت به ما برسان.
چرا؟
برای پاسخ به این سؤال باید به مصراع دوم برویم که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
چون مسیر عشق اول آسان به نظر میرسد، اما کمکم در این مسیر دچار مشکل میشوید.
پس ساقی جام شراب را بیاور و در نهایت به دست ما هم برسان
یعنی عملاً اگر بخواهید این بیت را تفسیر کنید باید اول مصرع دوم و بعد مصرع اول خوانده شود.
تفسیر محمدعلی عاشوری:
دراینبیت حافظ برای ورود به وادی اول (7 وادی عرفان عطار) از الا بهره جسته است زیرا او فهمیده که جام می ساقی معشوق پرور است و هر که از جام می او بنوشد به دنیایی از کمالات دست پیدا می کند و تشنه ی طلب کردن است.
او جام شرابی مدهوش کننده از سرچشمه فطرت انسان طلب میکند تا او را از تمام تعلقات فردی جدا کند، زیرا از خود فارغ می شود و نیاز خود را در صولت (روح و چهره) معشوق میبیند. عاشق می خواهد هر لحظه کنار معشوقش باشد. لحظاتی که قوا ساقط می شود، حواس از کار می افتد، طبع از غذا باز می ماند و میان محب و حق، ملال پیش می آید و رهایی از این دنیای مادی را در عشق میبیند که راه را بسیار سهل و آسان می کند و مانند قطب نمایی مسیر را به معشوق نشان می دهد.
تفسیر علامه طباطبایی:
خواجه در این غزل خبر از مشکلات راه عشق جانان داده و چاره خلاصی از آنها را، دوام ذکر دوست و عنایات پی در پی او می داند.
ای محبوبی که نه تنها عشاقت بلکه تمامی عالم را دانسته و ندانسته – مست جمال خود نموده ای به عاشقانت عنایت دیگری داشته باش و پی در پی از دیدارت بهره مندشان ساز و از طریق مظاهرت که ظرف تجلیات تواند به خود آگاهشان فرما؛ كه: «إلهى عَلِمْتُ بِاخْتِلافِ الآثار وتنقلات الأطوار ، أنَّ مُرادَكَ مِنّى أَنْ تَتَعَرَّفَ إِلَيَّ فِي كُلِّ شَيْءٍ. حتى لا أجْهَلَكَ في شَيْءٍ . (اقبال الاعمال، ص348): بار الها از پی در پی در آمدن آثار و مظاهر و دگرگون شدن تحولات دانستم که مقصود تو از خلقت من این است که خودت را در هر چیز به من بشناسانی تا در هیچ چیز به تو جاهل نباشم و به گفته خواجه در جایی:
ای برده نَردِ حسن از خوبان روزگار
قدت به راستی چو سهی سرو جویبار
دادیم دل به دست خط و خال و زلف تو
از دست هر سه تا چه کشد این دل فکار (دیوان حافظ، چاپ قدسی، غزل 290 ص227)
تا سختی های راه آنان را از پا در نیاورد؛ چرا که عشق تو را در آغاز آسان و سهل می پنداشتند و از مشکلات راه بی خبر بودند، ناچار محتاج به نفحات و تجلیات پی در پی ات می باشند، تا بتوانند سختی های منازل را تحمل نمایند؛ که: «وَها أَنَا مُتَعَرِّضُ لِنَفَحاتِ زوْجِكَ وَعَطْفِكَ، وَمُنْتَجِعَ غَيْتَ جُودِكَ وَلَطْفِكَ … إلهى ما بَدَأْتَ بِهِ مِنْ فَضْلِكَ، فَتَمِّمْهُ: وَمَا وَهَبْتَ لِي مِنْ كَرَمِكَ، فَلا تَسْلُبه (بحارالانوار، ج 94، ص 145): و هان اینک من متعرض و خواهان نسیم های رحمت و مهر توام و باران بخشش و نطفت را خواستارم …. معبودا! آنچه از فضلت برای من آغاز کردی به اتمام رسان و آنچه از کرمت عنایت فرمودی از من مگیر.
خلاصه آنکه خواجه در این بیت در مقام تقاضا و تمنای دیدار و مشاهده پی در پی دوست برای خود و سالکین می باشد.
در جایی می گوید:
خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم
بر در دوست نشینیم و مرادی طلبیم
زاد راه حرم دوست نداریم، مگر
به گدایی، ز در میکده، زادی طلبیم (دیوان حافظ، چاپ قدسی، غزل 405، ص300)
تفسیر بهاالدین خرمشاهی:
معنای مصراع اول : ای ساقی جام می را به گردش آور و به من برسان.
سودی گفته است که حافظ این مصراع را از یزید بن معاویه تضمین کرده و اصل شعر یزید از این قرار است
انا المسموم ما عندی
بتر یاق و لا راقی
اَدِرْ کَأساً وَ ناوِلْها
اَلَا یَا اَیُّهَا السّاقی
( شرح سودی بر حافظ ، ج ۱، ص ۱) علامه قزوینی در يك بحث ده صفحه اي تشكيك محققانه ای بر قول سودی وارد میکند و فهرست مفصلی از کتابهایی که مظان یافتن شعر یزید بوده یاد میکند که در آنها نشانی از این ابیات نیست بعد حدس می زند که مسلمانان متعصب ترك معاصر سودی این حکایت را بر ساخته اند – یعنی شعر را به یزید و سپس تضمین آن را به حافظ نسبت داده اند – تا خوانندگان حافظ را برمانند و نسبت به او بدبین سازند. سپس در پایان بحث میگوید که به احتمال قوی با توجه به مضامین و الفاظ موجود در این ابیات مانند راقی، مسموم، كأس تر یاق و نظایر آن که دقیقاً در یکی از غزلیات سعدی به این مطلع:
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی / به صد دفتر نشاید گفت حسب الحال مشتاقی
نیز آمده، این دو مصرع یا دو بیت منسوب به یزید باید به الهام از غزل سعدی، در فاصله بین سعدی و حافظ سروده شده باشد (بعضی تضمینهای حافظ» نوشته محمد قزوینی، یادگار سال اول، شماره ۹ اردیبهست ۱۳۲۴، ص ۷۸-۶۵)
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها.
نظیر مضمون این بیت که عشق آسان نماست ولی بسی خطرها و مشکلات به همراه دارد در شعر حافظ نمونه های دیگر هم دارد:
– ناز پر ورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
– تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
و آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل
– تو خفته ای و نشد عشق را کرانه پدید
تبارك الله از این ره که نیست پایانش
– سیر در بادیه عشق تو روباه شود
اه از این راه که دروی خطری نیست که نیست
– به در ره عشق از آن سوی فنا صد خطرست
تا نگویی که چو عمرم به سر آمد رستم
نیز—- عشق شرح غزل ۲۲۸، بیت 1
شرح عرفانی غزل های حافظ، ابوالحسن عبدالرحمان ختمی لاهوری:
الا یا ایها الساقی ادركأساً و ناولها، الخ.
منقول است که این مصراع از ،لبید شاعر مشهور و به فصاحت و بلاغت معروف [است]. و لذا قال النبي – صلّى الله عليه و آله وسلّم – فى حقه: «اصدق اقوال قالتها العرب قول لبيد» (پیامبر که درود و سلام بر او و خاندان او باد در حق او فرمود: «راست ترین سخنی که قـوم عرب گفته است [این] سخن لبید است [الاكل شيء ما خلا الله باطل / و كل نعيم لا محالة زائل]). و ناظم قدس سره – آن را تضمین نموده؛ و قیل این مصراع از يزيد بن معاویه است که به فصاحت مشهور عرب است.
می گویند که چون حضرت خواجه قدّس سرّه این مصراع را تضمین فرمود، بعضی از ظرفای عهد گفتند که در صدر کتاب ایراد کلام آن شقاوت مآب لطف نداشت، فرمودند که لقمهٔ خوبی دیدم از دهن سگ ربودم و تحت کلام خود آوردم.» (انتهى).
محققان برآنند که چون کامل کلام ناقص را به طریق تضمین یا به حکایت در کلام خود آورد، آن کلام ملک کامل میشود و رتبه کلام پیدا می کند. چنانچه صاحب مناقب العارفین می آورد که روزی حضرت مولانا جلال الديـن مـحـمـد رومـى قدس سره ـ می فرمودند که هر چه از مقالات مردم مقبول نظر ما آمد، به ما تعلّق گرفت. چنانکه حق تعالی در کلام مجید می فرماید: «آنا ربکم الا علی (النازعات (۷۹) آیه ۲۴: من پروردگار برتر شما هستم ترجمه عبدالمحمد آیتی))» اگرچه آن نقل از گفته فرعون بود و سخن مبطل نماز است اما چون حق تعالی یاد فرمود و در کلام خود ذکر کرد، مبطل در این کلام ،نماند چون به حق تعالی تعلق گرفت. پس از ایــن ،بیان عیان میشود که هر چه پسند کاملان افتاد و پیش ایشان مَرْضی و مقبول آمد، بدیشان تعلق گرفت. (انتهی کلامه). في المثنوى المعنوى:
هر چه گیرد علتی علت شود / کفر گیرد کاملی ملت شود
مثنوی مولوی دفتر اول بیت ۱۶۱۳ (تصحیح نیکلسون، چاپ امیرکبیر)
و مشهور آن است که از ناظم است ـ قدس سره ـــ و الا (بالفتح) حرف تنبیه است؛ به معنی بدان و آگاه باش. و یا حرف ندا و ایها کلمه ای است که معرف به لام را به واسطهٔ آن کلمه ندا کنند و اقبالش به سوی خود طلبند و ساقی از روی لغت به معنی آب دهنده و مشهور شراب دهنده [است]. و در اصطلاح، پیر کامل و مرشد مکمل را گویند. و به خاطر نرسد که چون مراد از ،ساقی پیر کامل و مرشد مکمل است، پس مرشد را به حرف تنبیه ندا نمودن از ادب دور است. زیرا که طالب ملهوف و سالک مضطرب در شدتِ قَلَق و غایتِ اضطراب هر چه از زبان او صادر شود عندالمحققین بدان مأخوذ و معاتب نیست، كما قيل: «الا يا رسول الله يـا [اشــرف] الورى، الا يـا حبیب الله یا دافع الردى الا يا شفیع المذنبين و من عصى، الا يا سند العاصين و من خطا، الا يا واصل الحق، و یا بالغ العلی الا يا من شفاعته يوم القيمة ترتجى.»(ترجمه ای رسول خدا ای شریفترین آفریده ای حبیب خدا ای دفع کننده بلا ای شفاعت کننده گناهکاران و ،عاصیان ای پناه سرکشان و خطا کاران ای پیامبر به حق واصل ،شده ای به کمال رسیده و ای کسی که روز قیامت به شفاعت تو امید می رود.) و کلماتی که از چوپان با موسی ـ علیه السلام ـ به صدور آمده، از روی ظاهر موجب کفر بود، اما چون در حالِ شدّتِ قَلَق و ذلال بود مورث پیشامد او و عتاب موسی علیه السلام شد. چنانچه حکایتِ آن در دفتر دوم مثنوی معنوی مشهور است و قول يحيى بن معاذ رازی است که «چون مراتب محبت صحت ،پذیرد مراتب آداب از میان برخیزد» و «ترک الادب عند المحبين ادب» (ترک ادب نزد عشاق ادب است.)، سر این معنی است. و ادر (به فتح یکم و کسر دوّم) به معنی بگردان [است] ؛ (كذا في الكشف). وكأس (به همزه) شراب و جام با شراب، و به معنی مطلق جام نیز آمده است و کوس جمع آن است. و ناول (به کسر واو) امر است از مناوله، به معنی بده و عطاكن (كذا في الكشف). و حرف کاف در صدر مصراع ثانی تعلیلی است و معنی بیت در شرح نوشته: «یعنی ای ساقی بده کاسۀ عشق و محبت، اگر دوستی در مودت. کلمۀ اوّل می تواند که عبارت از زمان بیعت مرشد باشد که سالک در هنگام، بیعت عشق را آسان می تراشد. یعنی عشق هنگام بیعت آسان نموده بود و در بدایت مستحسن می نمود؛ چون در سلوکش آمدیم، مشکلها افتاد که رخت هستی همه بر باد داد. و می تواند که عبارت از حالت عدم باشد و از برداشت مالا يطاق اظهار نَدَم باشد. كما قال الله تعالى: «انا عرضنا الامانة على السموات والارض (الاحزاب (۳۳)، آیه ۷۲ «ما این امانت را بر آسمانها و زمین…. عرضه داشتیم.») (الآیه). یعنی روز میثاق (اشاره دارد به این آیه شریفه «و اذ اخذ ربك من بنی آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم الست بربكم قالوا بلى…..» الاعراف (۷)، آیه ۱۷۲: «و پروردگار تو از پشت بنی آدم فرزندانشان را بیرون آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسید: آیا من پروردگارتان نیستم؟ گفتنذ: آری …») چون از عدم به وجود می آسودیم از جهت حصول عرفان و رفع موانع از هواهای نفس و شیطان، عشق را آسان دانسته و توسل بدو نموده بودیم، اکنون که در وجود آسودیم مشکلها افتاد؛ که رخت آسودگی همه بر باد داد و موانع پیش آمد و جهاد اکبر به مخالفت لازم گشت. پس ای مرشد راه طریقت، و ای هادی سبیل، حقیقت هنگام مددکاری است و آوانِ دوستی و یاری؛ اهمال، موجب اضلال است و توقف، مایۀ وبال. کاسۀ عشق و محبت بگردان و بنوش و بنوشان تا مست و مدهوش گشته از این کشاکش برهیم. و می تواند که ساقی عبارت از مرشد حقیقی و هادی تحقیقی بُود که اشارت است به واجب الوجود وربُّ المعبود. و همچنان ساقی و شاهد و امثال آن هر کجا که مذکور شود، ارباب اشارت بدان جانب می برند و هر چه گویند با او گویند و هر چه جویند از او جویند. و ماسوا را در وجود نپندارند و نمودی بی بود انگارند (انتهى كلامه). و صاحب مدار الافاضل به تقریب تحقیق لفظ کأس را در معنی این بیت چنین نوشته که «مراد از ساقی معشوق است. و چون عاشق در اضطراب فراق بیچاره و درمانده گشته بود و او را مشکلی و دشواری پیش آمده بود، گفت که روی خود را بنما تا از عذاب فرقت خلاص شوم. به جهت آنکه اهل تصوف کاس ذکر کنند، و روی محبوب اراده نمایند. یا مراد از کاس، فیض باشد؛ از قبیل ذکر محل و اراده حال. و كأس در اصطلاح قومی، دل است. و فیض به دل می رسد. برین تقریر، از ساقی حقیقی یا از مرشد، فیض می خواهد تا صعوبت و اشکالی که در این راه پیدا شده مرتفع گردد. و معنی مجازی معلوم [شود].» (كذا في الشرح انتهى كلامه).
و می تواند که توجیه این بیت چنین نموده آید که مراد از ساقی، حضرت خضر علیه السلام – است. منقول است که شمس الدین محمد حافظ شیرازی در ابتدای حال مشغولی به تدریس و تعلم علوم ظاهری که در آن فن، یدِ بیضایی داشت، خصوصاً در علوم قرآن بی نظیر بود، می نمود. تا آنکه به رهنمونی توفیق الهی و بدرقه هدایت نامتناهی، در سن چهل سالگی به ملاقات حیات سماتِ حضرت خضر علیه السلام – مشرف شد و ایشان شیشه شراب محبّت الهی به دست حضرت خواجه داد و گفت: بنوش. بلاتحاشی آن را تجرع نمود و مست نشأه عشق و استغراق گشت. بعد از آن ترک تدریس و تعلیم و توقیر نموده و لاابالی وار در کوچه و بازار می گشت. و شروع در نظم غزلیات حقایق آیات و معارف سمات فرمود و ذکر طلب شراب مذکور از دست ساقی مزبور، در کلام خود به تکرار درج نمود، بر حدیث کریم «من احب شيئاً فاكثر ذكره» (نک: مصنفات عین القضات، ج ۱، صص،۲۴، ۱۳۷؛ تذكرة الاوليا، تصحیح استعلامی (چاپ زوار) ص ۸۶؛ تمهیدات، تصحیح عسیران،(چاپ منوچهری) ص ۲۴. «کسی که چیزی را دوست دارد، آن را زیاد یاد می کند.» (حدیث نبوی)) عمل نمود.
در این صورت حاصل تقریر بیت آنکه، خطاب با حضرت خضر علیه السلام – نموده، می گوید که آگاه باش از احوالِ پر اختلالِ من، ای ساقی آب حیات معنوی، در گردش آر كأس شراب محبّت الهى، و عطا کن آن را به محبّ ملهوف؛ زیرا که تجرع شراب عشق، از دست چون تو ساقی به واسطه کمال حلاوت و غایت لذت آسان نمود اوّل ولیکن دارالوجودِ ما را قهرمان عشق در قبضه تصرف خود آورد، و در رگ و ریشۀ تن، نفاذ حکم کرد. و افواج قاهره آلام و هموم، و جنود ماهرۀ محن و غموم آن مالک ملک وجود از هر طرف هجوم آورده. بر مقتضای «ان الملوک اذا دخلوا قرية افسدوها»(النمل (۲۷)، آیه ۳۴: «پادشاهان چون به قریه ای در آیند تباهش می کنند.») ، خطه وجود ما را پایمال حوافر جنود حوادث ساختند. پس علاج من بر مقتضای قول مجنون عامری:
تداويت من ليلى بليلى من الهوى / كما يتداوى شارب الخمر بالخمر
(معنی بیت: در عشق خود درد لیلی را به لیلی مداوا کردم / همچنانکه میخواره خمار شراب را به شراب مداوا میکند)
منحصر در دور و اعطای کاسۀ شراب محبّت الهی از آن جنس که اوّل عطا کرده بودی، هست. تا محبت ناقص من به مرتبۀ کمال برسد و رتبۀ صحت دریابد و محنتها به راحتها مبدل شود و نقمتها عین نعمتها گردد. و چنانچه مولوی عبدالرحمن جامی قدس سره – در مقدمۀ شرح قصیده میمیۀ فارضیه آورده که «علامت صحت محبّت آن است که صفات متقابلۀ محبوب چون وعد و وعید و تقریب و تبعید و اعزاز و اذلال و هدایت و اضلال بر محب یکسان شود و کشیدن حرارت آثار نُعوت قهر و جلال چون چشیدن حلاوت احکام صفات لطف و جمال بر وی آسان گردد». والله اعلم بالصواب.
2. به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید | ز تاب زُلف مُشکینش چه خون افتاد در دلها
نافه: کیسه و غلاف
مشک: آهویی است به نام آهو ختن. در شکم این آهو ماده سیاهرنگی جمع میشود که به آن مشک میگویند، مادهای که بوی تلخی بسیار معطر و قوی دارد.
در ادبیات کلاسیک ما هرجا بخواهند چیزی را به مادهای خوشبو تشبیه کنند، میگویند بوی مشک میدهد.
مشک حتی در صنعت عطرسازی نیز کاربرد دارد.
این مایع در شکم آهو جمع میشود و در کیسهای گرهدار به نام ناف قرار دارد. سرما باعث تشکیل غده این مایع میشود، بنابراین در زمستان این ماده را از ناف آهو خارج کرده و مورداستفاده قرار میدهند.
کاخِر: که آخِر
صبا: صبا در اشعار حافظ نقش اساسی دارد
چرا؟ در لغت به معنای باد، نسیم خنک یا باد صبحگاهی است که از شمال شرقی میوزد.
اما در شعر حافظ دقیقاً چه میکند؟ باد صبا، بهعبارتدیگر، پستچی حافظ است.
یعنی حافظ هر پیامی را که بخواهد از طریق باد صبا برای معشوق میفرستد و بالعکس. هر پیامی که معشوق میخواهد برای حافظ بفرستد، باد صبا این پیام را برای حافظ میآورد.
یک تشبیه شاعرانه که پیک حافظ، باد صبا هست.
طره: به معنای زلف، اما بیشتر به معنای موهای پیشانی است که در جلوی صورت میافتد.
تاب: چینوشکن، پیچش مو
تابِ زلف مشکین: در اصطلاح عرفاً به راه پر فراز و نشیبی که سالک در پیش رو دارد گفته میشود.
معنی لغوی بیت:
به امید اینکه باد این گره را از موهایت بگشاید و از این گره موهایت که باز میشود بوی مشک به ما برسد.
در انتظار این اتفاق، دل عاشقان خون میشود.
از این بیت فقط میتوان فهمید که این غزل عرفانی است، چرا؟
در ادبیات عرفانی ما زلف و پیچوخمهای آن، به اسرار خلقت تشبیه شده است.
تفسیر محمدعلی عاشوری:
حافظ از صبا درخواست میکند که انتهای راه را اول برای او مشخص نماید؛ یعنی با بوی مشک مسیر را به او نشان دهد تا بتواند از مشکلات و پیچوتاب مسیر بهآسانی عبور کند. چرا که معتقد است نگاه معشوق کیمیای راه اوست و مشکلات راهحل شده است. اگر مسیر را برای رسیدن به معشوق بخواهید با سعی و خطا بروید برای دیدار یار خونها در دل خود خواهید کشید.
تفسیر علامه طباطبایی:
ما در انتظار نفحات قدسی و تجلیات جمالی محبوب و گشوده شدن پرده از جمال كثرات و مظاهر بودیم؛ اما پیچیدگی آن و جهت جلالی اش چه خونها که به دل فریفتگان و دلباختگانش ننموده، و آنان را اجازه ندادند تا همواره به مشاهده جمال او نایل شوند. بخواهد بگوید: «إلهى الا تُغْلِقُ على موحديكَ أبْوابَ رَحْمَتِكَ، وَلَا تَحْجُبْ مُشْتَاقِيكَ عَنِ النَّظَرِ إِلَى جَمِيلِ رُؤيَتِكَ، إلهي نَفْسٌ أَعْزَزْتَها بِتَوْحِيدِكَ، كَيْفَ تُذِلُّها بِمَهانَةِ هِجْرَانِكَ ؟! (بحار الانوار، ج ۹۴، ص ۱۴۴)(بارالها درهای رحمتت را به روی اهل توحیدت مبند و مشتاقانت را از مشاهده دیدار نیکویت محجوب مگردان. معبودا! چگونه کسی را که با توحیدت گرامی داشتی با پستی هجرانت خوار می گردانی؟!) و به گفته خواجه در جایی:
ای شه خوبان! به عاشقان نظری کن / هیچ شهی، چون تو این سپاه ندارد
نی منِ تنها کشم تَطاولِ زلفت / کیست که او داغِ آن سیاه ندارد؟
دیوان حافظ، چاپ قدسی، غزل 200، ص 168)
تفسیر بهاالدین خرمشاهی:
معنای بیت به امید نافه گشایی باد صبا (به شرح غزل ۴ بیت ۱) از طره زلف او، از دست جعد مسکین او – لابد از آن جهت که در قبال باد صبا مقاومت می کرده و به آسانی گشوده نمی شده است تا رایحه اش تسلی بخش عاشقان باشد – از شدت بیقراری و انتظار بسیاری دلها خون و طاقتها طاق شد. یا ساده تر: در این امید که باد صبا عطر گیسوی او را بپراکند و به مشام مشتاقان برساند، بسیاری کسان در رنج و بیقرارند. حافظ بارها این مضمون را به تعابیر گوناگون بیان کرده است.
به ادب نافه گشایی کن از آن زلف سیاه / جای دلهای عزیزست به هم بر مزنس
تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان / بگشود نافه ای و در آرزو ببست
خواهم از زلف بتان نافه گشایی کردن / فکر دورست همانا که خطا می بینم
خون در دل افتادن یا خون در جگر افتادن یا خون شدن دل، در ابیات دیگر حافظ به کار رفته است:
دردا که از آن آهوی مشکین سیه چشم / چون نامه بسی خون دلم در جگر افتاد
بادل خون شده چون نافه خوشش باید بود / هر که مشهور جهان گشت به مشکین نفسی
جگر چون نافه ام خون گشت کم زینم نمی باید / جزای آنکه با زلفت سخن از چین خطا گفتیم
به بوی آنکه به مستی ببوسم آن لب لعل / چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد
از آن رنگ رخم خون در دل افتاد / وز آن گلشن به خارم مبتلا کرد
غالب کلمات و تعابیر این بیت دو یا چند معنی دارد که شبکه در هم تنیده ای از مراعات نظیر و ایهام ساخته اند. بوی دو معنی دارد:
الف) رایحه؛ ب) امید و آرزو. نامه هم همینطور: الف) ناف آهوی مشکین که شرحش خواهد آمد؛ ب) استعاره از حلقه خوشبوی گیسو.
نافه گشایی هم: الف) عمل بریدن ناف یا نافه آهو؛ ب) استعاره از عطر پراکنی زلف یا گشوده شدن حلقه هایش.
تاب هم: الف) پیچ و شکن؛ ب) رنج و شکنج.
چنانکه در جای دیگر تاب را به دو معنی به کار برده است؛ چون تاب کشم باری زان زلف بتاب اولی. مشکین هم: الف) سیاه؛ ب) مشك آميز و دارای رایحه مشک.
خون در دل افتادن هم دو معنی دارد: الف) اشاره به خونی که در دل (ناف) آهوی مشکین می افتد و جمع می شود؛ ب) دلخون یا خونین دل شدن یا به تعبیر دیگر حافظ که تا امروز هم رواج دارد، خونین جگر شدن، یعنی به کمال رنج و محنت افتادن. ضمناً بر همه اینها بیفزائید که در خم گیسوی یار «جای دلهای عزیز است».
آهوی مشکین که در ختن و ختا (خطا) یافت می شود (که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد) نافه دارد. «نافه کیسه ای است به حجم یک نارنج که در زیر شکم جنس نر آهوی ختن، در زیر جلد، نزدیک عضو تناسلى حيوان قرار دارد و دارای منفذی است که از آن ماده ای قهوه یی رنگ روغنی شکل خارج میگردد که بسیار خوشبو و معطر است و به نام مشک موسوم است…» (فرهنگ معین).
خواجه نصیر طوسی می نویسد: «آهوی مشک را بگیرند و دست بر شکم و اندامهای او مالند تا خونی که در حوالی ناف او باشد به نافه شود. و چون سرد شود ببندد. و چون معلوم شود که دیگر خون به آنجا نخواهد شد، نافه را بگیرند و بیاویزند، تا مدت یکسال. و هر خون که پیش از کشتن او در نامه شود پاره های بزرگ باشد؛ و هر چه قطره قطره در آنجا شده باشد، چون شافها بسته محکم شده آن را در میان مشک بازیابند و گفته اند که (آن) آهو که سنبل و بهمنین می خورد، مشک از آن تولد می کند. اما انواع مشک بهترین مشکها مشک ختنی باشد که از میان ولایت خطا آرند…» (تنسوخ نامه ایلخانی، ص ۲۴۷ – ۲۴۸؛ نیز شرح سودی بر حافظ ، ج ۱، ص ۷-۸).
شرح عرفانی غزل های حافظ، ابوالحسن عبدالرحمان ختمی لاهوری:
به بوی نافه ای کاخر صبا زان طره بگشاید / ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
حرف با سببیت راست. و بوی به معنی بهره و نصیب و امید آمده. در اینجا دو معنی مناسب است. و حرف کاف صفتی است و لفظ آخر در لغت به معنی هم و مگر مستعمل شده. و نافه در اصطلاح، تجلّی رحمانی را نامند که افاضه وجود بر تمامیت موجودات فرموده و همه موجودات بدین تجلّی به انوار وجود فائز شده. و این تجلّی به طریق استمرار، در مظاهر جميع موجودات چه جسمانی و چه روحانیات مختفی و مستتر است. چه از آغراب احکام ظهورات الهی، یکی آن است که به صورت هرچه ظاهر گشته، هم در آن صورت مختفی است. «سبحان من ظهر في بطونه و بطن في ظهوره» («منزه است کسی که آشکار شده است در پنهانی خود، و نهان شده در آشکاری خویش») و تعبیر از این تجلّی به نافه به مناسبت آن نموده اند که تجلیات اسماء و صفات الهی از بوی خوش آسماء و صفات، معطر و خوشبواند. و صبا در اصطلاح، تجلّی رحیمی را گویند که فیضان کمالات معنوی بر مؤمنان و صدیقان و ارباب القلوب می فرماید. مثل معرفت و توحید. و لهذا حضرت خواجه اشارت از این تجلی به صبا به مناسبت آن فرموده اند که روح و راحت کلی دارد؛ چه صبا بادی است که سحرگاه از زیر عرش خیزد و راحت تمام و بوی خوش دارد و گلها بشکفاند. و طره در اصطلاح اشکال و صعوبت کثرات را گویند که محب مشتاق را مانع مشاهدة محبوب است و نمی گذارد تاریخ وحدت ببیند، از این جهت طره را طرار گویند. شاعر گوید:
یا غمزه را پندی بده تا ترک عیاری کند / یا طره را بندی بکن تا ترک طراری کند
و تعبیر نمود از طره در مصراع ثانی به جعد. و تاب جعد عبارت از قیود و احکام کثرات است که هر یکی شکنی از آن جعد که از شهود جمال محبوب، مانع محب، غیر او نیست؛ و مرغ دلهای طالبان و عاشقان از جهتی گرفتار این دام بلاست که مبتلای قید فراق و اندوه اشتیاق است. و ضمیر «شین» عائد است به نافه و جعد مشکین. نافه یعنی مخلوق و موجود کرده نافه برای حجاب و روپوش خود.
و حاصل معنی بیت آنکه، به واسطهٔ بهره و نصیبی از رؤیت و مشاهده، یا به امید رؤیت و مشاهدۀ آن جمال با کمال ظاهر در مظاهر، که هم امداد و تأیید صبا که تجلّی رحیمی است، بر مقتضای «لا يحمل عطاياهم إلا مطاياهم»(نک: تمهیدات، عین القضات، ص ۲۸۲، چنین آورده «لا يحمل عطايا الملوك الامطايا الملوك» بخششهای پادشاهان را جز اسبهای پادشاهان نتواند بردارد (قس: رستم را هم رخش رستم کشد.) در بعضی منابع به جای «لا يحمل»، «لا تحمل» آمده است.) بر ما بگشاید و متجلی سازد. از پیچ و تاب قیود کثرات و احکام آنها که مانع و حاجب مشاهده جمال مطلقاند چه خونها در جگرها و چه دردهایی در دلهای مشتاقان جمال با کمال افتاده است. مضمون این بیت، مؤید مضمون مصراع ثانی بیت سابق است. و صاحب مدار الافاضل به تقريب لغت نافه تحقیق این بیت چنین میکند که «بای قسم است. یعنی سوگند می خورم به بوی نافه و لفظ آخر زائد است. و مراد از صبا فیض است. و مراد از نافه تجلی جمال حقیقی است در مظاهر و مجالی مجازی؛ چه انکشاف جمال در مجالی مجازی از آثار فیض ربّانی است و چون مقرر است که حسن و جمال حقیقی است که در مظاهر و مجالی مجاز، لایح و لامع است. پیچ زلف مشکین به اعتبار این باشد که در ادراک به کنه، اصلاً و قطعاً منوّر نمی شود. بنابر آن در دل عارفان و اولیا پیچ و تاب افتاد. (انتهى كلامه). و شارح در حل این بیت طول مقال بسیار ،نموده اما بعید از مطلب است.
3. به مِی سجاده رنگین کن گَرت پیرِ مُغان گوید | که سالِک بیخبر نَبوَد ز راهورسمِ منزلها
منظور از منزل همان بیت قبلی است
سجّاده: جای سجده نماز
پیر مغان: پیر متصدّی آتش در آتشکده، یا به تعبیری کسی است که در راه الهی قدم میگذارد تا به درجات عالی برسد
سالک: کسی که در مسیر حق قدم بر میدارد
معنی لغوی بیت:
اگر پیر مغان یعنی بادهفروش به تو گوید که اسباب عبادت و سجاده را با شراب غسل بده، سخنش را قبول کن و اوامر او را به جا بیاور. زیرا که پیر مغان، سالک بادهنوشان است و از عادات و رسوم میخانهها اطلاعات کافی دارد.
تفسیر محمدعلی عاشوری:
صبا اگر معرفت را در تو ببیند، شخصی را بهعنوان پیر راه به تو نشان خواهد داد که از راهورسم مسیر عرفان باخبر است. اگر او بگوید برای ایستادن به نماز، سجادهات را با می غسل بده تو بهعنوان شاگرد باید به معرفتی رسیده باشی که از پیرت اطاعت کنی. چرا که پیر، تمام راه طریقت را می داند و تو از پیروی او می توانی به درجه بزرگی برسی.
تفسیر علامه طباطبایی:
ای سالک راه خدا! اگر استاد تو را به مزین ساختن اعمال عبادی و تمامی کارهایت به اخلاص و توجه کامل و مراقبه محبوب امر می نماید، گفتارش را بکار آر؛ زیرا او خود، این راه را به سلوک پیموده و از پستی و بلندی و رسوم منازلش آگاه بوده، و به تمامی اموری که سالک را سریعتر به منزلگاه قرب می رساند آشنا می باشد؛ که «طوبی لِمَنْ سَلَكَ طَرِيقَ السَّلَامَةِ بِبَصَرٍ مَنْ بَصَّرَهُ وَطاعَةِ هَادٍ أَمْرَهُ (غرر و درر موضوعی، باب الهدایة، ص421)(خوشا به حال آن که راه سلامت و رستگاری را با دید و نظر کسی که آگاهش نموده، و به پیروی از کسی که وی را در کارهایش راهنمایی کند، بپیماید. و نیز «لا ضلال مع هدی» (غرر و درر موضوعی، باب الهدایة، ص421: هیچ گمراهی و ضلالتی با هدایت همراه نیست) و به گفته خواجه در جایی:
چو پیر سالك عشقت به می حواله کند / بنوش و منتظر رحمت خدا می باش
مرید طاعت بیگانگان مشو حافظ! / ولی، معاشر رندان آشنا می باش
(دبوان حافظ، چاپ قدسی، غزل 200، ص168)
تفسیر بهاالدین خرمشاهی:
عيش عيش در عربی به معنای زیست و زندگی است. در فارسی هم به همین معنی یعنی مطلق زندگی به کار رفته و هم تحول معنی داده و به معنای خوشی و خوشگذرانی و
عشرت به کار می رود. چنانکه سعدی گوید:
بلای خمارست در عیش مل
سلحدار خارست با شاه گل
(کلیات، ص ۲۷۹)
یکی را به زندان درش دوستان
کجا ماندش عیش در بوستان
(پیشین، ص ۲۲۹).
این کلمه در حافظ به معنای اصلی یعنی زندگی هم به کار رفته
مجوی عیش خوش از دور واژگون سپهر….
در عیش خوش آویز نه در عمر دراز
نمی بینم نشاط عیش در کس
اما بیشتر به معنای مترادف با عشرت است
بات کا بوری علوم اسلامی
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی….
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند…
عیش بی یار مهنا قزوینی مهیا نشود یار کجاست
خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست….
محتسب نیز درین عیش نهانی دانست
شراب و عیش نهان چیست کار بی بنیاد
دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند…
باشد که گوی عیشی در این میان توان زد
گلین عیش میدند. ساقی گلعذار کو
جنت نقدست اینجا عیش و عشرت تازه کن….
عیش با آدمیی چند پریزاده کنی
… ای بسا عیش که با بخت خداداده کنی
در این مصراع مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم…. مناسب تر آن است که عبش
را به معنی اخیر خوشی خوشگذرانی، عشرت بگیریم.
فریاد داشتن سعدی گوید:
چو عند لسیب چه فریادها که میدارم
تو از غرور جوانی هنوز در خوابی (کلیات ، ص ۶۰۴)
همچنین
فریاد می دارد رقیب از دست مشتاقان او آواز مطرب در سرا زحمت بود بواب را
شرح عرفانی غزل های حافظ، ابوالحسن عبدالرحمان ختمی لاهوری:
4. مرا در منزلِ جانان چه امنِ عیش چون هر دَم | جَرَس فریاد میدارد که بَربندید مَحمِلها
منزل: در زمانهای قدیم بادیهنشین بودند و اگر میخواستند از جایی بهجای دیگر سفر کنند باید کاروانی راه میانداختند که چند روز طول میکشید و دراینبین باید در چند مکان مستقر میشدند و استراحت میکردند.
منزل به معنای استراحتگاه بین راههاست
جانان: محبوبان، جانهایی دوستداشتنی
اَمنِ عیش: آسوده زیستن
جَرَس: در معنای زنگ به کار میرود؛ اما اینجا زنگی است که به گردن شتر آویخته است.
سؤال اینجاست که چرا این کار را کردند؟
زیرا با طولانیشدن کاروان برای اینکه بقیه مردم زمان حرکت کاروان را بفهمند. ساربان که رهبری کاروان را بر عهده داشت، شروع به حرکت اولین شتر میکرد و زنگی که بر گردن شتر آویخته بود به صدا درمیآمد و تمام کاروان میدانستند که زمان حرکت فرارسیده است.
فریاد: صدا و آواز بلند و رسا، یاری خواستن با صدای بلند.
بربندید: کنایه از بستن محمل بر پشت چارپایان است.
مَحمِل ها: بارها، توشه سفر در اینجا معنا دارد.
معنی لغوی بیت:
چطور میتوان در اقامتگاه یار، زندگی با خیال آسوده را تجربه کرد، درحالیکه هر زمان صدای زنگ کاروان اطلاع میدهد که وقت رفتن است.
معنی عرفانی محمدعلی عاشوری:
در این بیت وادی 4 عرفان عطار که استغنا است، مشاهده می شود.
وقتی در منزل یار سکنی میگزینی، دیگر به چیزی نیاز نداری، چرا که در کنار یاری و صددرصد خواسته تو برآورده شده است، اما مدت حضور در کنار یار کوتاه است و متوجه گذر رمان نمی شوی و در نهایت خواهی فهمید که فرشته مرگ هر لحظه در گوشت می خواند که وقت رفتن است.
نوعی تعبیر دیگر: منزل جایگاه کنونی ما در دنیا است. مقصد مسلماً اینجا نیست و مقصد عالم بعدی است. منظور این است که چگونه باید از زندگی در این دنیا لذت ببریم، درحالیکه مرگ مدام با صدای زنگ بلند مرا تهدید میکند، درصورتیکه هنوز توشه کافی برای دنیای بعد فراهم نکردهام.
از طرفی دیگر موضوعی است که در نهجالبلاغه بهعنوان دور بودن از آرزوها و آرزو داشتن در دنیا هم به آن اشاراتی شده است. باید بتوان دنیا را در ابتدا پوچ دید تا به بقیه رموز دسترسی پیدا کرد.
تفسیر علامه طباطبایی
خواسته من آن است که اگر جمال دوست دلربایی کند و عنایات او شامل حیالم گردد، همیشه در امن و آسایش با او بسر برم؛ ولی افسوس که دلبستگی های عالم بشری و عنصری نمی گذارند همواره از مشاهده محبوب بهره مند باشم و ساعتی چند به تماشای او بنشینم در جایی می گوید:
آه از این جور و تظلم که در این دامگه است! / وای از آن عیش و تنعم که در آن محفل بود!
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز / چه توان کرد؟ که سعی من و دل باطل بود
(دیوان حافظ، چاپ قدسی، غزل ۲۷۱، ص ۲۱۵ )
و ممکن است بخواهد بگوید: اراده من بر آن است که همواره از مشاهده دوست برخوردار باشم، ولی چه می توان کرد اگر او نخواسته باشد که: « إِلٰهِى إِنَّ اخْتِلافَ تَدْبِيرِكَ وَسُرْعَةَ طَواءِ مَقادِيرِكَ مَنَعا عِبادَكَ الْعارِفِينَ بِكَ عَنِ السُّكُونِ إِلىٰ عَطاءٍ، وَالْيَأْسِ مِنْكَ فِى بَلاءٍ (اقبال الاعمال، ص ۳۴۸) :
(معبودا بدرستی که پی در پی آمدن تدبیرت و سرعت گذشت تقدیراتت، بندگان عارف تو را از این که به عطایت آرام گیرند و هنگام بلا و گرفتاری از تو نومید شوند، باز می دارد.)
5. شبِ تاریک و بیمِ موج و گردابی چنین هایل | کجا دانند حالِ ما سبکبارانِ ساحلها
هایل: هولناک
سبکباران ساحلها: کسانی که توشه آخرتی درست فراهم نکردهاند و کارنامه اعمالشان سبک است.
معنی لغوی بیت:
این بیت دقیقاً به بیت دوم اشاره دارد.
در اینجا حافظ خود را فردی میبیند که در راه الهی قدم میگذارد و دشواری کشف این اسرار را بهسختی انسانی تشبیه میکند که در شب تاریک وسط دریا از ترس موجی هولناک و گرداب آب میترسد.
آنهایی که در ساحل امن مینشینند افرادی هستند که قرار نیست راز آفرینش و دلیل زندگی خود را بفهمند و از سوی دیگر هشدار میدهد که شناخت راه حق و آفرینش چقدر سخت است.
معنی عرفانی محمدعلی عاشوری:
شبِ تاریک و بیمِ موج و گرداب، استعاره از دنیا و نفس آدمی است که اگر بدون راهنمایی پیر مغان بخواهی طی مسیر کنی بی شک در دام تاریکیها و گردابها و ناامیدیها گیر خواهی کرد. مرحله 5 عطار که به توحید (باور قلبی به ذات اقدس الهی) اشاره دارد، وقتی به این باور برسی که جز به پیر مغان به شخص دیگری نگاه نکنی امید و باور قلبی در درونت وجود دارد که هر شخصی بهغیراز اهل معرفت تو را درک نخواهند نمود که در اینجا حافظ از لفظ سبکباران ساحلها یاد کرده است.
تفسیر علامه طباطبایی
آنان که از خطرات مهلک عالم طبیعت و گرداب دریای عمیق و به فزع آورنده آن؛ كه: «إنَّ الدُّنْيا بَحْرٌ، وَقَدْ غَرِقَ فِيها جَيْلٌ كَثیر (مستدرک الوسائل، ج 2، ص 424، باب 24، روایت 1) : ( همانا دنیا دریایی است و مردمان بسیاری در آن غرقه گشتهاند.) جسته و به منزلگاه امن و قرب جانان راه یافته اند، کجا از حال ما گرفتاران عالم فراق میتوانند با خبر باشند؟ زیرا ایشان همواره با جانان در عیش و انس بسر می برند.انس بسر می برند. به گفته خواجه در جایی:
یاران به ناز و نعمت و ما غرق محنتیم / یارب بساز کار من ای کار ساز من
حافظ از غصه سوخت، بگو حالش ای صبا! / با شاه دوست پرور دشمن گداز من
(دیوان حافظ چاپ قدسی، غزل ۴۶۶، ص ۳۴۱)
و در جای دیگر می گوید :
فراز و شیب بیابان عشق دام بلاست / کجاست شیر دلی؟ کز بلا نپرهیزد
بر آستانه تسلیم سر بنه حافظ! / که گر ستیزه کنی، روزگار بستیزد
(دیوان حافظ، چاپ قدسی، غزل ۱۲۷، ص ۱۲۰)
6. همه کارم ز خودکامی به بَدنامی کشید، آری | نهان کِی ماند آن رازی کز آن سازند محفلها
خودکامی: به کسی که در همه امور به میل و دلخواه خود عمل کرده.
بدنام: رسوا
معنی لغوی بیت:
هر کاری که با افکار خودم انجام دادم در نهایت منجر به این شد که من بدنام هستم. قطعاً بر کسی پوشیده نیست.
و سؤال اینجاست که چرا این حرف را میزند؟
در بیت بعدی به این موضوع پی خواهیم برد.
معنی عرفانی محمدعلی عاشوری:
انسان عارف در طی مسیر آموخته است که بیشتر بیندیشد و سکوت کند، کام از بسیاری از امیال نگه دارد و این حال برای انسانهای عادی نوعی تکبر و غرور نهفته در رفتار تلقی می شود و حافظ به زیبایی حیرت خود را از زهد و پارسایی در برابر رفتار و قضاوت مردم بیان میکند. البته در مصرع دوم این نوید را می دهد که این راز نهان نخواهد ماند و روزی بر ملا خواهد شد طوری که نقل هر مجلسی گردد و باعث رونق آن محفل می شود.
من با ایمان کامل که خودکامگی مرا میرساند به دستورات پیر راهم دل سپردهام، آری فرامین او را اطاعت می کنم. اما کافی است که مردم از بزرگترین راز من آگاه بشوند، آن وقت نقل هر مجلسی خواهد بود.
تفسیر علامه طباطبایی
چون مقصود من در امور ظاهری به کام دل رسیدن بود، دچار بدنامی گشتم، اکنون چگونه بدنامی در امر باطنی و عشق ورزی ام به محبوب که برای نیل به همین منظور است، نصیبم نگردد و نگویندم: که معشوق را برای خود می خواهد و دوستانم محفلها بر این امر بر پا کرده اند: که فلانی در راه عاشقی به کام خویش رسیدن را می پیماید.
در واقع می خواهد بگوید: من وقتی می توانم کام از او گیرم، که خود را نبینم. به گفته خواجه در جایی:
هر که در پیش بُتان، بر سر جان می لرزد/ بی تکلف، تن او لایق قربان نشود
ذره را تا نبود همت عالی حافظ! / طالب چشمه خورشید درخشان نشود
(دیوان حافظ، چاپ قدسی ، غزل ۲۴۰، ص ۱۹۶)
و در جای دیگر می گوید:
اهل کام آرزو را سوی رندان راه نیست / رهروی باید جهان سوزی، نه خامی بی غمی
آدمی، در عالم خاکی نمی آید به دست / عالمی از نو بباید ساخت وز نو آدمی
(دیوان حافظ، چاپ قدسی، غزل ۵۷۷، ص ۴۱۴)
7. حضوری گر همی خواهی ازو غایب مشو حافظ | مَتی ما تَلْقَ مَنْ تَهْویٰ دَعِ الدُّنْیا و اَهْمِلْها
حضور: مقابل غیبت، در اصطلاح عرفاً بودن در پیشگاه مراد و آمادهبودن ذهن در هر لحظه برای درک اسرار
تَلقَ: از فعل لَقِیَ یَلقَی و مصدر لِقاﺀ به معنی کسی را دیدن یا با کسی برخوردکردن.
تَهوی: از فعل هَوِیَ یَهوَی و مصدر هَوَی به معنی دوستداشتن.
دَع: فعل امر از فعل وَدَعَ یَدَعُ و مصدر وَدع به معنی ترککردن و واگذاشتن.
اَهمِل: امر از فعل اَهمَلَ و مصدر اِهمال به معنی بیمصرف گذاشتن چیزی یا فراموشکردن آن.
معنی لغوی بیت:
اگر میخواهی به معشوقت برسی و حضورش را داشته باشی، لحظهای یادش را فراموش نکن، همیشه به او فکر کن.
وقتی به معشوق رسیدی، دنیا را با تمام وابستگیهایش رها کن.
معنی عرفانی محمدعلی عاشوری:
حافظ اگر میخواهی بر هر چیزی حضور داشته باشی (نشان از علم محیط) از مولایت یکلحظه هم غافل نباش، علم او محیط است و هر لحظه او را یافتی از تمام دنیا دست بشور.
تفسیر علامه طباطبایی
ترجمه مصرع دوم: هر گاه با آن که به او علاقمندی برخورد نمودی، دنیا را واگذار
ای خواجه اگر طالب حضور دوست و مشاهده او می باشی، باید مراقب او بوده و لحظه ای از یادش غافل نباشی که «یا أباذر! … احفَظِ اللَّهَ يحفَظكَ، احفَظِ اللَّهَ تَجِدْهُ امامک ( بحار الانوار، ج ۷۷، ص ۸۹): (ای ابوذر … حرمت خدا را نگاه دار تا تو را نگاه دارد؛ خدا را در نظر خود حفظ کن تا او را در پیشاپیش خود بیابی.) و به گفته خواجه در جایی:
دل بدان رود گرامی چه کنم گر ندهم / مادر دهر ندارد پسری بهتر از این
نا صحم گفت: که جز غم چه هنر دارد عشق؟ / گفتم ای خواجه غافل! هنری بهتر از این
گر بگویم که قدح گیر و لب ساغر بوس / بشنو ای جان! که نگوید دگری بهتر از این
(دیوان حافظ، چاپ قدسی، غزل ۴۸۵، ص ۳۵۱ )
و چنانچه – ای خواجه! و یا ای سالک! – عاشق دیدار اویی، باید دنیا و محبتش را از دل خود بیرون کنی که: «إذا نَتَخَلَّى المُؤْمِنُ مِنَ الدُّنْيَا، سَمَا وَوَجَدَ حلاوة حُبُّ الله .. (اصول کافی، ج ۲، ص ۱۳۰ ، روایت ۱۰) (هنگامی که [ قلب مؤمن از دنیا خالی گشت، رفعت پیدا کرده و شیرینی محبت خداوند را می یابد …. )
و به گفته خواجه در جایی:
چو باد از خرمنِ دُونان ربودن خوشه ای تا چند؟ / ز همت توشه ای برادر و خود تخمی بکار آخر
مراد دنیی و عقبی، به من بخشید روزی بخش / به گوشم بانگ چنگ اول، به دستم زلف یار آخر
(دیوان حافظ، چاپ قدسی، غزل ۲۹۴، ص ۲۳۹)
غزل شماره 486 حافظ :
می خواه و گلافشان کن از دهر چه میجویی
غزل شماره ۲ حافظ :
صلاح کار کجا و من خراب کجا